psychology



 

دین از نگاه کارل گوستاو یونگ و نقد آن

کارل گوستاو یونگ یک متفکر عالی مقام است کسی که در سال‌های آخر عمرش تاحدی به یک اسطوره تبدیل شد.وی روان پزشکی بود که از طریق کاوش در اعماق و اسرار روان آدمی،دانش بشری را به زوایای مبهم درون پیچیده‌ی انسان رهنمون داد.
مطالعه عمیق او بر ساخت شخصیت انسان‌ها،این نکته را روشن ساخت که تلاش برای تبیین و تغییر رفتار آدمی در قالب فرمول ساده‌ی محرک و پاسخ ،آنچنان که رفتارگرایان می‌پنداشتند،میسر نیست.
غفلت از درون انسان،روان شناسی را در تبیین پدیده‌هایی چون مراسم دینی و مذهبی،عرفان،کمال جویی آدمی و ذخایر گسترده معنوی ناتوان می‌سازد.
تبیین دقیق نظر یونگ درباره انتظار بشر از دین، به فهم روان شناسی وی در عرصه روانشناسی دین بستگی دارد. روان شناسی دین از دیدگاه یونگ دانشی تجربی است که دین را از دیدگاه تجربی پژوهش می‌کند و بنا را فقط بر مشاهده‌ی پدیده‌ها می‌گذارد.
یونگ بر این باور است که امروز برای درک مسائل دینی شاید راهی جز روان شناسی وجود نداشته باشد. یونگ می‌گوید تنها از خلال فهم روان شناختی و تجارب و عوالم درونی است که به دین راه می‌یابد. وی بر آن است که روان شناسی دین از اساس درباره‌ی خدا نیست، بلکه درباره‌ی عقاید انسان درباره خداست. یونگ دیدگاه خود را در باب دین و نیاز انسان به دین چنین بیان می‌کند:
دین یکی از قدیمی‌ترین و عمومی‌ترین تظاهرات روح انسان است و بنابراین واضح است که هرگونه روان شناسی که سرو کارش با ساختمان شخصیت انسان باشد لااقل نمی‌تواند این حقیقت را نادیده بگیرد که دین تنها یک پدیده اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه برای بسیاری افراد بشر حکم یک مسأله‌ی مهم شخصیتی را دارد.
دین به معنای تفکر از روی وجدان و با کمال توجه درباره آن چیز قدسی و نورانی است. این چیز عبارت از یک نیروی محرّک یا یک اثری است که علت آن را نمی‌توان در عمل ارادی فرد پیدا کرد. علتش هرچه باشد، حالتی است که به انسان دست می‌دهد بی آنکه اراده‌ی او در آن دخیل باشد.
دین عبارت از یک حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل مؤثر است که بشر عنوان قدرت قاهره را به آن‌ها اطلاق می‌کند. می‌توان گفت اصطلاح دین معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته باشد.
یونگ شرط حتمی و ضروری شفا یافتن بیماران عصبی و روانی را دینداری واقعی و ایمان و پایبندی به اعتقادات دینی معرفی می‌کند. اعتقاداتی که انسان در برابر آن‌ها استقامت به خرج می‌دهد و تجربه دینی خود را تقویت می‌کند. به عقیده او افراد در برابر برخورد مستقیم با حالت دینی به طرز مؤثری حفظ و حمایت می‌شوند.
یونگ درباره واقعیت داشتن دین می‌نویسد: دین همان قدر واقعی است که گرسنگی و ترس از مرگ، و میان فعالیت‌های معنوی انسان از همه قوی‌تر و اصیل‌تر است.

 

تعریف یونگ از روان.

روان از سه سطح مختلف تشکیل شده است: هشیاری، ناهشیاری شخصی، ناهشیاری جمعی.
هشیاری: بخشی از ذهن است که در دسترس مستقیم فرد قرار دارد و شامل بازخوردهایی است که فرد از طریق آن‌ها با دنیای بیرون سازگاری می‌یابد.
در زیر آن ناهشیاری شخصی است، که منحصر به خود فرد است.
ناهشیاری جمعی به تجربه شخصی بستگی ندارد و نمی‌تواند به طور فردی کسب شود. پس ناهشیاری جمعی لایه‌ای کهن از ذهن انسان است که در عمق روان مدفون شده است و تکرار غریزی و ناهشیار فرایندهای خیال پردازی های اولیه از آن نشأت می‌گیرد؛ و در میان تمام انسان‌ها مشترک است.


تفاوت‌های موجود در نظریه فروید و یونگ در مورد دین.

کتاب توتم و تابو در برگیرنده نخستین فرض‌های فروید در مورد تشابهات موجود بین آیین‌های روان آزرده وار وسواسی و مراسم توتمی قبایل بدوی است. فروید بر اساس این تشابهات در هر دو کتاب آینده یک پندار و موسی و یکتاپرستی استدلال می‌کند که پدیده دین همانند نشانه‌های روان آزردگی است و به طور اخص به اضطراب‌های جنسی ناهشیار کودکان درباره والدینشان مربوط می‌شود. (عقده ادیپ).
یونگ تعریف فروید از دین را به عنوان روان آزردگی جنسی رد می‌کند. اگر ما بپذیریم که دین یک نوع روان آزردگی است این بدان معنا نیست که ما می‌پذیریم یک نوع روان آزردگی خاص است …
روان آزردگی علاوه بر داشتن معنایی منفی، می‌تواند از طریق فرایند بازگشت، با گشودن عمیق‌ترین و خلاق‌ترین سطح نا هشیار ذهن، به نام ناهشیاری جمعی مرحله‌ای مثبت در رشد روانی باشد. بنابراین تعریف فروید از دین نه تنها به رشد یگپارچگی فردی کمکی نمی‌کند، بلکه با خصومت جلو آن را می‌گیرد.

 

کهن الگو.

کهن الگو: یونگ محتویات ناهشیاری جمعی را کهن الگو نامید.
ابداع این مفهوم را به افلاطون نسبت داده‌اند. واژه کهن الگو به عنوان بیانی تفسیری از مثل افلاطون، مبنی بر آنکه همه موجودات مخلوقاتی ساختگی هستند، اتخاذ شده است.
کهن الگوها سازمان دهندگان ناهشیار اندیشه‌های ما هستندو فقط بیانگر احتمال نوع معینی از ادراکات و عمل هستند و سبک مکرر شناخت را یکپارچه و منظم می‌سازند. ولی خود کهن الگوها فقط می‌توانند از طریق تظاهراتشان به مشاهده درآیند. منظور ما از آن کهن الگو آن است که خودش به تنهایی غیر قابل مشاهده است ولی دارای آثاری به نام تصاویر ذهنی و اندیشه‌های کهن است که تجسم فکری آن را ممکن می‌سازد.

 

خدا به عنوان یک شکل کهن الگو.

منظور اصلی یونگ از مفهوم خدا آن است که خداوند یک کهن الگوست. در این دیدگاه یک صفتی خاص برای خدا قائل می‌شوند. صفتی که ویژگی همه کهن الگوهاست این صفت آن است که خداوند در مقام یک کهن الگو تجلی عمیق‌ترین سطح ذهن ناهشیار، یعنی ناهشیاری جمعی است.
آیا ادعای یونگ مبنی بر وجود شکل باستانی خدا در درون روان انسان می‌تواند وجود عینی خدا را اثبات کند؟ یونگ به این شکل پاسخ می‌دهد:وقتی من به عنوان یک روان شناس می‌گویم که خدا یک کهن الگوست منظورم آن است که یک تیپ (سنخ) روانی است. واژه تیپ از تیپوس به معنی وزیدن یا منقوش کردن است.
شایستگی روان شناسی به عنوان علمی تجربی فقط تا آنجاست که بر پایه پژوهش‌های مقایسه‌ای تعیین کند که آیا نمونه حک شده بر روی روان را می‌توان تصویر ذهنی خدا نامید یا نه!؟ همانطور که کهن الگوی قهرمان وجود واقعی یک قهرمان را نفی یا اثبات نمی‌کند کهن الگوی خدا نیز در پی اثبات یا رد وجود واقعی خدا نیست.

 

خدا به عنوان محتوای کهن الگویی.

محتویات کهن الگویی خدا چیزی جز تجربه روانی خدا را که آن‌ها را خلق می‌کند، توضیح نمی‌دهند و در این حد آن‌ها تنها موضوع اصلی مورد بررسی روان شناسی هستند. محتویات کهن الگویی خدا، همانند جلوه‌های عینی گرایش پیشینی (اصلی) انسان شکل خدا که به خودی خود ناشناخته‌اند فقط از طریق شیوه تجلی‌شان استنباط می‌شوند. مهم نیست که ممکن است در شکل گیری تصویرهای ذهنی از خدا، تجارب فردی دخالت داشته باشند.
این تجربه‌ها اساساٌ جلوه‌های چیزهایی هستند که به طور مستقیم ظهور پیدا نمی‌کنند و فقط به همین خاطر است که محتویات کهن الگویی خدا تنها به شکلی نمادین ظاهر می‌شوند. نماد، شکل خاصی از تجلی محتویات خدا برای ارائه شکل خدا به حساب می‌آید. بنابراین زبان نمادین، زبان دین است، یعنی تنها زبانی که برای تجلی تجربه روانی بلاواسطه و قطعی فرد از خدا در درونش مناسبت دارد.
تمایزی که یونگ بین شکل کهن الگویی خدا و محتوای کهن الگویی خدا قائل بود، به او اجازه می‌داد که خود را از پذیرش عقیده‌ی فروید مبنی بر روان آزرده بودن تصورات و خیالات مربوط به خدا دور نگه دارد. در حالی که محتوای خدا، بر تصورات حاصل از تجربه فردی بار می‌شود، همزمان یک استعداد روانی (پیشینی) ذاتی و مربوط به لایه ناهشیار را که جهانی و جمعی نیز مستقل از هرگونه تاریخچه شخصی است به واقعیت در می‌آورد.
این شکل کهن الگویی خداست، کهن الگویی خدا که در روان جریان دارد و پیش شرطی است که هر نوع بازنمایی نمادین از خدا با آن مطابقت دارد. اگر دین به طور پیوسته از تصاویر ذهنی پدر استفاده می‌کند این گواه بر ریشه ادیپی آن نیست، بلکه نشانه تحول هسته فوق شخصی و باستانی آن است.

 

ماهیت تجربه دینی.

یونگ می‌گوید: دین گرایش خاصی از ذهن انسان است که در آن عوامل پویا به قدری زیبا و معنی دار نگریسته می‌شوند که باید مورد ستایش و مهر قرار گیرند. این گرایش از رفیع‌ترین و قوی‌ترین ارزش برخوردار است و حتی می‌توان گفت که به لحاظ روانی بسیار پر اهمیت و دارای شدت بسیاری است.
وی می‌گوید دین تکیه بر سنت و اعتقاد ندارد بلکه در کهن الگوها یعنی ملاحظه‌ای دقیق برآنچه جوهر دین را می‌سازد ریشه دارد. هر فردی دارای ذاتی دین گرایانه است، تکانه ای برای دین که کنشی روانی دارد و این گرایش ذاتی است که موقعیت و الگویی برای همه تصورات و فعالیت‌های دینی فراهم می‌آورد. در غیر این صورت این تعریف دین احتیاج به آن دارد که گرایش دینی، گرایش جمعی باشد.
مذهب عبارت از یک احتیاج عمیق و همگانی بشری است.
تجربه دینی تجربه‌ای چنان قوی است که تأثیرات روان شناختی عمیقی به جای گذاشته باعث دگر سانی شخصیت انسان و دگر گونی آگاهی می‌شود. ریشه دین وحی و مکاشفه است، پس ماهیت خدا در زبان روان شناختی، همه به ماهیت محتویات ناآگاهی جمعی بستگی دارد.

 

ارزیابی منتقدانه:

ادوارد گلاور که پیرو فروید است، نوشته‌های یونگ در مورد دین را گزافه گویی تلقی می‌کند و اضافه می‌کند که :تا آنجا که به گرایش دینی مربوط می‌شود، نظام یونگ از اساس غیر دینی است.
هیچ کس به این نکته که آیا خدایی وجود دارد یا نه توجهی نمی‌کند و یونگ از همه کمتر. تمام آنچه که ضروری است تجربه کردن یک بازخورد است که که به فرد کمک می‌کند تا زندگی کند. خیلی جرأت می‌خواست که یونگ نظام خود را در قرون وسطی ارائه می‌داد زیرا به خاطر ارتباطات کیمیا گرانه اش حتماً او را بی درنگ به آتش می‌کشیدند.
فیلیپ ریف می‌گوید : هم دین و هم علم، اصول نظریه‌ی یونگ را سرگرمی قشر بی ارزش و فرهیخته‌ای می‌داند که بیش از حد به خود مغرورند.
انتقاد دیگر بر یونگ فروکاهش دین در حد امری روان شناختی است. اریک فروم بر این امر تصریح دارد :یونگ دین را تا حد پدیده‌ای روان شناسی پایین می‌آورد و در عین حال ناهشیار را تا حد پدیده‌ای دینی ارتقا می‌دهد.
پالمر نیز تقریباٌ همین دیدگاه را در مورد یونگ دارد و تحلیل روان شناختی وی را نوع خاصی از تقلیل گرایی به نام ”اصالت روان شناسی می‌داند که دین را صرفاٌ به پدیده‌ای ذهنی تقلیل می‌دهد.
دان کیوپیت نیز در انتقاد تندتری از روش یونگ می‌گوید: تردیدی باقی است یونگ دعوی علم دارد، پس باید پرسید تا چه اندازه می‌توان آموزه‌های او را درباره روان ناهشیار جمعی و الگوهای کهن با روش علمی سنجید. آیا این آموزه‌ها به مفهومی واقعی است یا صرفاٌ توجیهی اساطیری برای این گزاره‌ی بسیار کم مجادله تر است که می گویداز آنجا که همه ادیان دستاورد اجتماعی انسان است و از آنجا که علم امروزی مرزی نمی‌شناسد، پس چیزی مانع راه نیست که هرکجا می‌خواهیم بگردیم و از منابع مختلف تغذیه کنیم؟ آیا یونگ واقعاٌ چیزی بیش از این می‌گوید؟؟

 

 

منابع:

۱_مایکل پالمر- فروید، یونگ و دین. مترجم:محمد دهگان پور، غلام رضا محمودی. چاپ اول. تهران انتشارات رشد ۱۳۸۵
۲_احمد اردوباری- مکتب روان شناسی تحلیلی یونگ. چاپ اول. تهران. شرکت چاپ بهمن ۱۳۵۴
۳_عبدالحسین خسروپناه- انتظارات بشر از دین. چاپ دوم. تهران. مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر ۱۳۸۲
۴_به رایان موریس- مطالعات مردم شناسی دین. مترجم:سید حسین شرف الدین، محمد فولادی. چاپ اول. قم ۱۳۸۳
۵_کارل گوستاو یونگ- روان شناسی و دین. مترجم:فؤاد رحمانی. چاپ اول. تهران. انتشارات فرانکلین ۱۳۵۲
۶_آنتونیو مورنو- یونگ، خدایان و انسان مدرن. مترجم:داریوش مهر جویی. چاپ اول. تهران. نشر مرکز ۱۳۷۶
۷_مسعود آذربایجانی، سید مهدی اصل-درآمدی بر روان شناسی دین. انتشارات زیتون. قم ۱۳۸۵

 


روان شناسی دین، آن گونه که امروز دریافت می شود موجودیتش را به همزمانی پیدایش ادیان تطبیقی در قرن نوزدهم اروپا با پیدایش دو رشته دیگر که در آغاز با دین بی ارتباط بود مدیون است. این دو رشته عبارتند از روان شناسی اعماق، که در حوزه علوم پزشکی به عنوان نخستین جست وجوی منظم نظریه ای در باب ضمیر ناخودآگاه، برای درمان بیماری های روانی پدیدار شد و دیگر فیزیولوژی روان شناختی که از فیزیولوژی به عنوان کوششی برای جانشین سازی دستگاه و تکیه گاه فلسفی مربوط به نظریه ادراک، با سنجش و آزمایشگری عینی انشعاب یافت. پیدایش روان شناسی دین را بعید است که بتوان به کار فرد یا گروهی از متفکران نسبت داد یا نه؛ همچنین این رشته به طور طبیعی از هیچ سنت خاصی برنیامده است. از سوی دیگر مشکل بتوان از تولد یا زایش یا پیدایش دفعی این رشته سخن گفت. بلکه می توان گفت که روان شناسی دین برخاسته از فضای فکری و فرهنگی خاصی است که در آن روش علمی و دین پژوهی به نحوی پخته شده اند که چون هر دو در معرض پرسش های مختلفی قرار گرفتند به یکدیگر نزدیک شدند. این واقعیت را هم باید در نظر داشت که قرن نوزدهم شاهد نخستین شکوفایی بزرگ رهیافت های غیر فرقه گرایانه و روشمند به مطالعه پدیدارهای دینی است. در چنین زمینه کلی بود که ویلهلم وونت (۱۳۸۲-۱۹۳۰) آثارش را در زمینه روان شناسی تجربی پدید آورد. شخصیت کلیدی دیگر در حوزه گرایش به روان شناسی فکر اسوالد کولپه (۱۸۶۲-۱۹۱۵) بود که مکتب و رتسبورگ را تاسیس کرد که برای اولین بار کاربرد پرسشنامه، مصاحبه زندگینامه خود نوشت را در مطالعه پدیدارهای دینی باب کرد. علی ای حال اگر اروپا انگیزه و حرکت اولیه ای به روان شناسی دین داد در ایالات متحده بود که این رشته با عنوان یک رشته مستقل ریشه پیدا کرد. استانلی هال (۱۸۴۴-۱۹۲۴) که سالها با وونت در لایپزیک به تحقیق پرداخته بود در ایالات متحده یک آزمایشگاه روان شناختی برپا کرد که در زمینه روان شناسی دین به تحقیقات تجربی می پرداخت. از دیگر افرادی که بیشتر از همه چیز از آن جهت نامبردار است که نوع شناسی خلق و خو را در تجزیه وتحلیل رویکرد به دین و ایمان آوری به کاربرد جورج ا.کو (۱۸۶۲-۱۹۵۱) است. ولی با این همه نخستین نقطه عطف در روان شناسی دین در سال های ۱۹۰۱-۱۹۰۲ با سخنرانی های گیفورد ویلیام جیمز (۱۸۴۲-۱۹۱۰) به بار آمد. این سلسله سخنرانی ها در سال ۱۹۰۲ تحت عنوان تنوع تجربه دینی انتشار یافت. او در مطالعاتی که در زمینه روان شناسی تجربی انجام داده بود به این نتیجه رسیده بود که دین انسان، عمیق ترین و خردمندانه ترین چیز در حیات است. از دیگر کسانی که در حوزه فیزیولوژی روان شناختی به تحقیق و بررسی پرداختند و به مطالعه روان شناختی دین روی آورند جمیز واتسون (۱۸۷۸-۱۹۵۱) بود. همچنانکه در سطور قبل اشاره گردید از دیگر رشته هایی که در قرن نوزدهم ارتباطی بین آن و دین نبود روان شناسی اعماق بود. نخستین شخصیت مهم در این زمینه پیرژانه (۱۸۵۹-۱۹۴۷) است که تجربیاتش در زمینه هیپنوتیزم و کارهایش در زمینه بهبود پالایشی ناخوشی عصبی و روانی او را به وضع نظریه هایی راجع به ضمیر نیمه آگاه، بعد شخصیت راهبر شد. او در اوج فعالیت هایش مدل های توضیحی اش را برای وارسی دین به طور کلی بکار برد و از آغاز هم دین برای او جاذبه خاصی داشت او با آنکه توجه اصلی اش را به نحوه تکوین و نقش مفهوم خدا- که او هسته اصلی دین و دیانت می دانست- معطوف داشت در یک سلسله پدیدارهای دینی از ایمان آوری عادی گرفته تا وجد و خلسه و حالات روحی شگفت انگیز به مطالعه و تحقیق پرداخت. در پی آن، زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) تعلیم و تربیت علمی اش را در طلب با مطالعات جدید در علوم طبیعی آغاز کرد او معتقد بود که در جوامع ابتدایی تمایلات گرایش با محارم باید با محرمات دینی مواجه می گردید تا قابل کنترل باشد. از این رو تردید به جای همه منافعی که دین برای سلامت روحی تمدن بشری داشته است عقیده دارد که زمان آن رسیده است که واقعیت شناسی بیشتر را تشویق وترویج کنیم و به سرنوشت بشری خود تسلیم شویم و بر تثبیت کودکانه دین فائق آییم. از میان همه شاگردان فروید دو نفر به خاطر بریدنشان از او تاسیس مکتب های روانشناختی مستقلی از آن خویش شایان ذکر هستند یکی آلفرد آدلر (۱۸۷۰-۱۹۳۷) و دیگری کارل گوستاو یونگ (۱۸۷۵-۱۹۶۱()۱.) حال ما به دلیل اینکه مباحث زیگموند فروید روان شناس اتریشی بحث انگیز بوده است و او در اوایل قرن بیستم با تحلیل عجیب و جدید خود از شخصیت انسان، نه تنها حوزه پزشکی بلکه کل جامعه را تکان داد می پردازیم.

 

پیشینه؛ زندگی و آثار فروید: زیگموند فروید در سال ۱۸۵۶ در مواردی بخشی از اروپای مرکزی به دنیا آمد خانواده وی یهودی بود. فروید نخستین فرزند از همسر دوم پدرش بود لذا وی در خانواده ای گسترده و مرکب رشد یافت. هم بازی های او فرزندان برادرش بودند به ویژه پاولین، دختر برادرش که او دوست داشت اذیتش کند ولی در عین حال به او نیز علاقه مند بود. فروید با نگاهی به دوران کودکی اش، این تجربه را شاهدی بر احساس دوگانه می گیرد؛ یعنی حالت عاطفی تجزیه شده ای که در آثار او به ویژه زمانی که به دین می پردازد. به صورت موضوع اصلی ظاهر می شود. وی معتقد بود که انسانها غالبا با احساسات متضاد عشق و خشونت- که به سوی شی شخصی جهت گیری شده اند- برانگیخته می شوند. فروید در کودکی با خانواده اش به وین کوچ کرد و تقریبا تمام عمرش را در آنجا زندگی کرد. وی در دبیرستان دانش آموز با استعدادی بود او دوره هایی در زبان لاتینی، یونانی وعبری دید و درسش را با شاگرد اولی تمام کرد. وی در کنار زبان آلمانی- که زبان بومی اش بود- انگلیسی و فرانسه را به خوبی فرا گرفت و سپس به فراگیری زبان اسپانیایی وایتالیایی پرداخت. در سال ۱۸۷۳ زمانی که هفده سال داشت در دانشگاه وین جایی که تحقیق درباره تشریح و روان شناسی را آغاز کرد سپس در سال ۱۸۸۱ دکترای پزشکی گرفت و در بیمارستان عمومی وین، جایی که مطالعه اش در مور مغز را دامه داد آغاز به کار کرد. چند سال بعد با مارتا برنیز ازدواج کرد کسی که زن خانه دار، مادر شش بچه و در تام عمر شریک زندگی فروید بود. فروید طی سالهای نخست کار پزشکی اش با جوزف بروئر که مطالعات موردی دقیقی درباره بیماری روانی انجام داده بود و خیلی زود دوست صمیمی فروید شد آشنا گردید. نیز او در سال ۱۸۱۵ به پاریس رفت تا نزد پزشک معروف فرانسوی شارکو اختلالات عصبی را فرا گیرد. این ملاقات نقطه عطفی در زندگی وی گردید چون علاقه همیشگی فروید به مطالعه روان شناختی ذهن را بیش تر برانگیخت تا تحقیق صرفا زیست شناختی مغز. فروید در سال ۱۸۹۵ نخستین کتاب خود را با نام مطالعاتی در باب هیستری” (۱۸۹۵) با دوستش بروئر منتشر ساخت. او در این کتاب با تداعی الفاظ هیستری زن بیماری را با برگرداندنش به حادثه ای که علت مرض او بود درمان کرد. فروید با این روش شیوه ای برای بررسی و درمان ذهن انسان- که وی آن را محور همه آثار خود قرار داد- پدید آورد و ترجیح داد آن را روان کاوی”)psychoanalysis(بنامد. همان گونه که فروید پیش بینی می کرد عمل بالینی روان کاوی عمدتا شامل گوش دادن به صحبت های مریضی است که در ملاقات های منظم با پزشک تشویق می شود، تا به راحتی هرچه راکه به ذهنش می رسد به هر ترتیبی که به ذهن می آید و بدون هیچ ترتیب منطقی یا خط داستانی، بازگو کند. فروید بیش از پنج سال بدین ترتیب با بیماران کار کرد؛ گوش می داد، می خواند، می اندیشید و سپس نتایجی را به دست آورد که در اثری به نام تعبیر خواب (۱۹۰۰()۲) منتشر شد. این کتاب که در آغاز قرن بیستم منتشر شد انقلاب بزرگ فرویدی را در تفکر جدید پدید آورد. این اثر علاوه بر مطالب دیگر برای نخستین بار مفهوم مهم ناخودآگاه” را مطرح کرد. آثار فروید هرچند از سوی تشکیلات پزشکی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت ولی با وجود این، حلقه کوچکی از علاقه مندان به خود را جذب کرد. فروید و نخستین همکارانش در سال ۱۹۰۲ یک سازمان حرفه ای به نام انجمن روان شناختی وین را تشکیل دادند. در میان این حلقه و یا در ارتباط با اعضای آن کسانی بودند که در کنار فروید به شهرت رسیدند. اتورانک، کارل آبراهام، آلفرد آدلر، کارل یونگ و دیگران در خلال این فاصله و طی گرفتاری های جنگ جهانی اول فروید به آرامی کارهای جدیدی را در نظریه روان کاوی آغاز کرد. در چند سال پربار اوایل قرن بیستم درصدد بود تا با انتشار کتاب هایی مانند آسیب شناسی روانی زندگی روزمره”(۳()۱۹۰۱)، سه مقاله در باب نظریه جنسیت (۱۹۰۵) مستمات وسیع تر اندیشه روان کاوی را توضیح بدهد. تلاش های بعدی او کتاب توتم و تابو” (۴) در حوزه این و در باب دین ابتدایی بود. ازدیگر کتاب های فروید عبارتند از فراسوی اصل لذت، خود و نهاد، آینده یک پندار، موسی وتوحید.(۵) لازم به توضیح است کتاب های آینده یک پندار و موسی و توحید و توتم وتابو ایده های اساسی وی را درباره دین بیان می کند.(۶)

۳- روان کاوی وناخودآگاه: اگر بحث فروید را از جایی که خودش شروع کرده- یعنی کشفیاتی که در تعبیر خواب (۱۹۰۰) گزارش داده- آغاز کنیم، می توانیم او را بهتر بشناسیم. وی این کتاب مهم را با بیان این مطلب آغاز می کند که رویای انسان که به طور گسترده در اسطوره، ادبیات، فرهنگ عامیانه و جادو تجسم یافته همواره کنجکاوی او را برانگیخته است. فروید می گوید هر انسانی دست کم درکی از اندیشه آگاهانه روزمره دارد. وقتی با دوستی صحبت می کنیم، چکی می کشیم، در مسابقه ای شرکت می کنیم و. تنها ذهن مان را به کار نمی گیریم بلکه علاوه بر آن همه می دانیم که ایده ها و مفاهیم دیگری در زیر آگاهی ها قرار دارد که به نظر می رسد بهتر است آنها را پیش آگاه” بنامیم. ما اکنون از این خاطره ها، ایده ها و منویات آگاه نیستیم ولی هنگامی که مورد سئوال قرار گیرند مثلا اموری مانند سن والدین ما، دیروز شام چه خورده ایم و. به راحتی آنها را می توانیم به یادآوریم. هرچند در لحظه خاصی از این امور آگاهی نداریم ولی ذهن می تواند در مواقع ضرورت به راحتی آنها را به یادآورد. البته فروید می گوید ما در تجربه رویا، با چیزهایی کاملا متفاوت با سطح آگاه یا پیش آگاه فعالیت روانی مواجه می شویم. ما با لایه دیگر با قلمرو متفاوت ذهن که عمیق، پنهان، وسیع و به طور شگفت انگیزی قدرتمند است مواجه می شویم این حوزه ناخودآگاه است. این بخش عمیق خود مانند قسمت زیرین یخ هرچند ناشناخته است ولی از اهمیت فراوانی برخوردار است. این بخش از خود اولا منبع مهمترین میل های فیزیکی ما، یعنی میل به غذا و فعالیت های جنسی است ثانیا در حالیکه با این محرکها پیوند خورده مجموعه کاملا فوق العاده ای است از ایده ها، احساسات وعواطف مربوط به چیزهایی که شخص از روز اول زندگی اش تا کنون تجربه کرده یا انجام داده و یا آرزو کرده که انجام دهد. اگر بخواهیم تصویری از آن داشته باشیم می توان این قلمرو ناخودآگاه را زیرزمین اسرارآمیز ذهن” نامید؛ انبار تاریکی که برای زندگی در طبقه بالا ضروری است، ولی زیرزمینی است که پر از توده ای از میل های نیمه شکل یافته که با تصورات، احساسات واثر خاطره های تجارب گذشته آمیخته است. ذهن آگاه در بالا از این چیزها آگاهی ندارد، ولی آنها وجود دارد و تاثیر غیر مستقیم نیرومندی بر همه اندیشه ها و اعمال می گذارد. او می گوید برخی از حوادث یا خصوصیات سابق در زندگی آنها موجب چنان واکنش عاطفی نیرومندی شده که نمی توانستند افراد آن را آشکار بیان کنند لذا این حوادث سرکوب” شده و یا با فشار به ناخودآگاه و بیرون از دید و توجه ذهن رانده شده است. او در همین زمینه می گوید که این حادثه سرکوب شده در ظاهر فراموش شده است ولی در واقع از بین نرفته است. که افرادی که مبتلا به این بیماری می شوند رفتارهای عجیبی از خود بروز می دهند که او آنها را روان رنجور” می نامد. وی تاکید می ورزد که قربانیان این گونه رنجوری ها را نمی توان با دارو درمان کرد؛ بلکه آنها را باید روان درمانی نمود.(۷) از این رو هدفی که فروید در کتاب تعبیر خواب ها ارائه می نماید اثبات ضمیر ناخودآگاه است که او به وسیله ضمیرناخودآگاه و عناصر دیگری (تاریخ انسانهای ابتدایی، تاریخ ادیان یهودیت و مسیحیت) نظریه ای در باب منشا دین ارائه می نماید که به نظریه روان زایی”)psychogenic theory(مشهور است.

۴- عقده اودیپ: به اعتقاد فروید یکی از مهمترین کشفیات او کشف عقده اودیپ است همین کشف موجب شد که گروهی از صاحب نظران و دانشمندان او را فاسد و مروج شهوت رانی و فساد اخلاقی معرفی کنند. چنان که روشن خواهد شد عقده اودیپ مخصوص پسر وعقده الکترا مخصوص دختر است. عقده اودیپ را معمولا اینگونه توضیح می دهند: نوزاد نخستین کسی را که می شناسد مادرش است. زیرا مادر به رفع احتیاجات او می پردازد و به او شیر می دهد و. اینها همه سبب می شود که او به تدریج مادر را از آن خود وخود را از آن مادر بداند و در نتیجه دلبستگی شدیدی به او پیدا می کند. از سوی دیگر همزمان با این احساس دلبستگی شدید کودک با اعضای بدن خود آشنا می شود و متوجه عضو جنسی خود می شود. محصول این دو یعنی دلبستگی و آشنایی با عضو جنسی، سبب پیدایش عقده اودیپ در پسر و الکترا در دختر است. پسر نسبت به پدرش محبت دارد واو را از حیث ساختمان بدنی و عضو جنسی همانند خود می یابد و مایل است که کاملا همانند او باشد اما پس از آنکه متوجه می شود پدر محبت مادر را به خودش اختصاص داده است نسبت به او بدبین می شود و پدر را رقیب خویش دانسته و از او متنفر می شود پدر هم گاهی نسبت به او خشونت نشان می دهد و به او امر و نهی می کند و او را از برخی کارهای لذت بخش باز می دارد به کودک این بیم دست می دهد که مبادا پدر متوجه رقابت و نفرت او بگردد و برای مجازات او عضو جنسی اش را قطع کند. از این رو این خواسته غریزی به ضمیر ناخودآگاه می رود و یا اینکه جای خود را به خواسته دیگری می دهد که مورد پذیرش اجتماع یا خود شخص است و وصول به آن امکان پذیر باشد از این رو فروید رشد شخصیت و تمدن را نتیجه این تعویض ها و به گرایی ها می داند.

۵- نظریات فروید در باب منشا دین:

الف: نظریه اول فروید:

فروید کتابی به نام توتم و تابو دارد که در آن زندگی مردم ابتدایی را تحلیل می کند، و داستانی را برای پیدایش ادیان مطرح می کند. پریچارد این نظریه را داستان محض و قصه پریان” می نامد به نظر فروید، انسان ابتدایی، در رمه آغازین زندگی می کرد. این رمه تشکیل می شد از نری مسلط که پدر بود و تعدادی از ماده ها را در انحصار خود داشت. این پدر نیرومند، پسران خود را از ماده ها دور نگه می داشت. روزی این پسران متحد شده پدر را کشتند و سپس آن را خوردند. دلیل این آدم خواری به نظر فروید این بود که آنها اعتقاد داشتند با خوردن قربانی، نیرو و قدرت او را به دست می آورند.

بعد از مدتی، آنها از عمل خویشتن پشیمان شدند و برای جبران و کفاره عمل خویش دو ممنوعیت را ابداع کردند: یکی این که نمادی به صورت یک نوع حیوان را به جای پدر گذاشتند؛ این نماد همان توتم” است. برادران خوردن حیوان توتمی را حرام اعلام کردند. و دیگر این که ازدواج درون گروهی را حرام کردند و با تحریم ماده های آزاد شده بر خود از ثمرات پیروزی شان چشم پوشی کردند. فروید این پدرکشی را نخستین جنایت تاریخ” می نامد و دین توتمی (یا توتمیسم) را نتیجه همین جنایت می داند. برادران، آیین توتم را ازاین رو ابداع کردند تا دیگر بار به عمل پدر کشی دست نیازند. دین توتمی از احساس گناه و تلاش برای پرداخت کفاره و جبران سرچشمه می گیرد. به نظر فروید، این عوامل در ریشه همه ادیان بشری قرار دارد. همه ادیان بعدی در واقع کوشش هایی برای حل این مسئله اند و تنها از جهت مرحله فرهنگی که این کوشش در آن صورت می گیرد و راه حل های اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند.

ب) ترس، منشا دین

شیوه فروید در کتاب توتم و تابو این بود که به تحلیل دین در جوامع ابتدایی می پرداخت؛ یعنی سیری قهقرایی داشت و با سفر به گذشته به بررسی ساده ترین دین، یعنی توتمیسم می پرداخت. فروید در کتاب دیگرش، آینده یک پندار شیوه دیگری بر می گیرد. او در این کتاب دین را در عصر حاضر در نظر می گیرد و سپس به گذشته می نگرد. با در نظر گرفتن دین در عصر حاضر،او نه تنها به زمان های ما قبل تاریخ توجه می کند، بلکه به انگیزه های دینی بشر در تمام زمان ها و مکان ها نظری می افکند. تفاوت نگرش دوم فروید با نگرش نخستین این است که او در توتم و تابو به مناسک واعمال دینی متجلی در توتمیسم مانند تابوها نظر داشت و به باورهای دینی مانند اعتقاد به خدا کمتر توجه می کرد. ولی در کتاب آینده یک پندار به مناسک و آیین های دینی چندان نظر نمی کند، بلکه توجه اصلی او به باورهای دینی، مانند اعتقاد به خدا معطوف است.

نخستین نکته ای که فروید بیان می کند توضیح واقعیت هایی است که هرکسی درباره جهان وانسان می داند. انسان در دامن طبیعت متولد می شود و رشد می کند. اما جهان طبیعت، گرچه نوع بشر را پدید آورده است، نسبت به نوع انسان بی رحم است؛ زله، طوفان، امراض گوناگون و. حیات او را تهدید می کنند. انسانها برای دفاع از خود در مقابل این گونه نیروها به جوامع و قبایل مختلف روی آورده و به طور اجتماعی زندگی کرده اند؛ زیرا در این جوامع امنیت انسان بیشتر است. اما بشر برای زندگی اجتماعی باید بهایی هم بپردازد و آن چشم پوشی از بخش وسیعی از امیال و آرزوهاست. بشر باید از امیال جنسی و طمع های فردی صرف نظر کرده و تابع قوانینی عام باشد. علاوه بر این، اجتماعات و تمدن های گوناگون، امنیت کامل را برای بشر فراهم نمی آورند. به عنوان مثال، امراض گوناگون هنوز دامن گیر نوع بشر است. طوفان و زله هنوز به دست او رام نشده است.

فروید در قدم بعدی می گوید: حقیقتی وجود دارد که بدیهی است و ما همه از دوران کودکی به آن پی برده ایم: ما به هنگام ترس، حوادث طبیعی و. پدری داشتیم که به او پناه می بردیم و وجود او به ما قوت قلب می بخشید. صدای دل نواز او که می گفت: همه چیز به خیر و خوبی منتهی می شود، ما را از ترس می رهانید. این تجربه دوران کودکی ما است، ولی حال که بالغ شده ایم، چه؟ به نظر فروید در دوران بلوغ، ندای دین همان کار صدای پدر را می کند و همان گرمی را دارد. باورهای دینی، خدایی را به جهان فرافکنی می کنند که در مقابل تهدیدهای طبیعت و ترس پناهگاه ما است. حتی مرگ هم با یاد این خدا، ترسی در ما ایجاد نمی کند و مشکلات اجتماعی را فراموش می کنیم.

فروید برای توصیف باورهای دینی اصطلاحی خاص به کار می برد و آن پندار”- یا توهم- است. او این واژه را به معنای خاصی به کار می برد. به نظر او، یک پندار باوری است که ویژگی اصلی آن این است که ما تمایل زیادی داریم که راست باشد. به عنوان مثال، این اعتقاد من که سرنوشت من تا پیری رقم خورده است، یک پندار است. من اعتقاد دارم که چنین عمری خواهم داشت. زیرا شدیدا چنین آرزویی دارم. میان پندار و خیال باطل فرق است. خیال باطل چیزی است که شخص آرزوی راست بودن آن را می کند، ولی هر کس دیگری می داند که راست نیست. فروید ادعا می کند که اعتقاد به خدا را به عنوان خیال باطل نمی داند، بلکه اعتقاد به خدا و دیگر باورهای دینی را پندار می داند. آیا نظر نخست فروید با این نظر او تفاوت گوهری دارد و آن را رد می کند؟ پاسخ فروید این است که در توتم و تابو فقط یک عنصر را کشف کرده است. انسان های ابتدایی پدر را هم دوست می داشتند و هم از او می ترسیدند. در این کتاب او به عنصر ترس توجه داشت، ولی در کتاب آینده یک پندار به مواجهه انسان بالغ با طبیعت می پردازد که نیروی دوستی با پدر و محبت به او، به دین تبدیل شده است. پدری که در توتم و تابو انسان ها صرفا از او می ترسیدند، در کتاب آینده یک پندار پدری می شود که همه او را دوست می دارند.

ج) غریزه جنسی سرکوب شده، منشا دین

تقریر سوم فروید که از معروف ترین نظریات وی است، بر این ادعای مبتنی است که غریزه جنسی یا لیبیدو)libido(مادر تمام غرایز است. اقتضای اصلی غریزه جنسی این است که هرگاه تحریک شد، شود. اما از همان اوان کودکی پدر ومادر به انسان یاد می دهند که آزادی جنسی مطلق وجود ندارد وحتی به او می گویند که آلت جنسی خود را باید بپوشانی. هر قدر سن انسان بالاتر می رود، اجتماع محدودیت های بیشتری پیش پای او می نهاد. اما انسان تسلیم این محدودیت ها نمی شود. غریزه جنسی در مواجهه با این محدودیت ها سرکوب می شود و به ضمیر انسان برمی گردد؛ یعنی از روان خودآگاه به ناخودآگاه می رود و در ناخودآگاه به شکل عقده درمی آید. به نظر فروید، شعرا و هنرمندان و حتی پیامبران همه از این طریق پدید آمده اند؛ یعنی این غریزه سرکوب شده گاهی به صورت شعر و گاهی به صورت هنر و گاهی هم به صورت تعالیم دینی جلوه گر شده است.

پیدایش ادیان توحیدی از نظر فروید: فروید در آخرین کتاب خود، موسی و یکتاپرستی به مسئله ادیان توحیدی پرداخته است. این کتاب، عجیب ترین کتاب فروید است. او نخست بخشی از این کتاب را انتشار داد؛ زیرا کلیسای کاتولیک، سنگر آزادی در برابر خطر نازیسم شده بود و او نمی خواست مقامات این کلیسا را برنجاند. ولی وقتی آلمانی ها اتریش را به اشغال درآوردند و این سنگر در هم شکست، فروید به لندن رفت و این اثر را به طور کامل منتشر ساخت.

کتاب موسی و یکتاپرستی هم سبب آزردگی مسیحیان شد و هم یهودیان؛ زیرا این کتاب با تعبیری که بر اساس اصول طبیعی از منشا یکتاپرستی ارائه می دهد، به همه ادیان وحیانی سرایت می کند. فروید در این کتاب چند ادعا درباره تاریخ ادیان، خصوصا تاریخ یهودیت دارد و می خواهد بگوید با تحلیل روان شناختی می توان حوادث این تاریخ را تبیین کرد. او می بیند که حضرت موسی، بزرگ ترین پیامبر قوم یهود است که زندگی بنی اسرائیل را تغییر داد و آنها را تحت قوانین الهی درآورد. اما آیا واقعا حضرت موسی از قوم یهود و بنی اسرائیل بود؟ فروید ادعا می کند که حضرت موسی شاهزاده ای مصری بود و یکی از پیروان فرعون مصر، اخناتون)akhenaton(بود. اخناتون کوشید به جای آلهه متعدد مصری، معبود واحدی- یعنی خدای خورشید، آتن -)aten(را جایگزین کند. اخناتون در این کار توفیق نیافت تا بعد از مرگ وی، موسی بردگان قوم یهود را دور خود جمع کرد و این کار را ادامه داد. او کسانی را که علیه رهبری او می شوریدند، به مرگ محکوم می کرد. یکتاپرستی موسی از این جا پیدا شده که او آیینی خشن که خدایی واحد، یعنی یهوه را مورد پرستش قرار می داد به قوم بنی اسرائیل دیکته می کرد و در میان همین قوم کشته شد. بعدها قوم یهود در متون خود به جای دین موسای تاریخ، موسایی را قرار دادند که خود توصیف می کنند. این آیین جدید در مقابل تمام خدایان و آیین های قبلی قرار گرفت و قرن ها بعد، پیامبرانی میان قوم یهود آمدند که همین خدای واحد را تبلیغ کردند. مسیحیت هم که از میان قوم یهود ظهور کردوبه همین خدای واحد گرایید.

به نظر فروید، این مسئله با مسئله جنایت اصلی که در کتاب توتم و تابو توصیف کرده است، تفاوت عمده ای ندارد. مرگ موسای تاریخ، چیزی بیش از یک حادثه تاریخی است. این حادثه تکرار همان جنایت اصلی، یعنی پدرکشی توسط برادران است. یکتاپرستی هم همانند توتم پرستی از قوم یهود سربرآورد.

فروید در این داستان پردازی، به مقدار فراوانی قوه تخیل را به کار برده است. مشکل اصلی این است که داستان پردازی او با تاریخ جور در نمی آید. هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد که به عنوان مثال بگوید: موسی در اصل شاهزاده مصری بود و یا فرعون خود خدایی واحد را به جای الله قرار داد! بلکه شواهد تاریخی بر خلاف داستان فروید گواهی می دهند.

۶- تحلیل نظریه فروید

قبل از این که نظریه فروید را نقد کنیم، به تحلیلی کلی از نظریه او نیاز داریم. از این رو نکاتی کلی را درباره نظریه او بیان می کنیم.

۱- گرچه فروید سه تقریر مختلف از منشا دین دارد، ولی این سئوال مطرح می شود که آیا این سه تقریر، به تقریر واحدی قابل ارجاع است، یا نه؟ بی شک در هر سه تقریر، دین نتیجه نیاز روانی بشر شمرده شده است، و به همین دلیل این نظریه (با سه تقریر مختلف) نظریه روان زایی نام گرفته است. اما آیا واقعا میان سه تقریر پیش گفته، تفاوت عمده ای است؟ قبلا توجیه فروید را در تفاوت تقریر اول و دوم بیان کردیم. او گفت این دو تقریر به دو جنبه ترس ودوستی با پدر اشاره می کند و در حقیقت دو روی یک سکه را نشان می دهند. ولی این توجیه فروید قانع کننده نیست. گرچه در هر دو تقریر، در مرحله متاخر ترس از پدر و یا محبت به او ظاهر می شود، اما در تقریر اول، منشا اصلی، محروم بودن برادران از جنس ماده و انحصارطلبی پدر عنوان شده است و در تقریر دوم ترس از طبیعت. پس اگر سلسله ای را که فروید برای پیدایش دین مطرح می کند، به دقت تحلیل کنیم، حلقه اول این سلسله به کلی متفاوت است. اگر به تقریر سوم نظر کنیم، سرکوب شدن غریزه جنسی به عنوان منشا دین، مطرح شده است که با تقریر اول تفاوت عمده ای ندارد؛ منتها در تقریر اول این نکته بسط داده شده است که چگونه غریزه جنسی به قتل پدر اولیه و پیدایش توتمیسم منجر شد، ولی در تقریر سوم این مطلب تشریح است.

۲- نظریه فروید، عاطفی و روان شناختی است. نظریه تیلور و فریزر نیز روانشناختی بود؛ یعنی برای دین تبیینی روانی ارائه دادند، ولی نظریه آنها عقل گرا بود. به عبارت دیگر، بر عنصر تعقل و تفکر بشر تکیه داشتند و از این طریق نشان می دادند که دین نتیجه محاسبه عقلانی نادرست بشر ابتدایی است. فروید در مقابل، گرچه نظریه ای روان شناختی ارائه می دهد، ولی در نظریه اش بر عواطف و غرایز و انگیزه های بشری توجه دارد؛ از این رو نظریه اش عاطفه گرا است.

۳- نظریه فروید تحویل گرای کارکردی” است. او دین را به کارکرد روانی آن تحویل می دهد. نظریه دورکیم هم تحویل گرای کارکردی بود، ولی دورکیم دین را به کارکرد اجتماعی آن فروکاست و ابعاد دیگر دین را از توجه خود دور ساخت.

۷- نقد نظریه فروید

۱- نخستین نقدی که از سوی خود روان شناسان مطرح شده است، نقد روش شناختی است. اساس تبیین فروید از دین، نظریات روانکاوی او است و نظریات روانکاوی فروید، خصوصا تاکید وی بر غریزه جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است. برخی از شاگردان فروید، مانند یونگ و آدلر با نظریات استاد خود در زمان حیات وی به شدت مخالفت کردند و نظریات جدیدی برآوردند که مقایسه این نظریات با نظر فروید، نکات دیگری را روشن ساخته است. بعدا به برخی از آنها خواهیم پرداخت.

۲- اگر تحلیل فروید را از دین بپذیریم، باز نتایجی که وی می گیرد، موجه نمی سازد. اگر علت دینداری انسان ها و پیدایش مفهوم خدا، جنایت اصلی و یا غریزه جنسی و یا ترس باشد، باز نمی توان نتیجه گرفت که مفهوم خدا توهم محض است. ممکن است منشا باور به امر باطلی باشد، ولی ممکن است خود آن چیز واقعیت داشته باشد. به عنوان مثال، فرض کنید نخستین بار کسی از طریق مشاهده سقوط فی بر روی سنگ که ربا به وجود نیروی جاذبه پی برده باشد، ولی نمی داند که در اصل نیروی مغناطیسی موجب سقوط این ف شده است، نه نیروی جاذبه. حال نمی توان با پی بردن به توهم این شخص وجود جاذبه را رد کرد. فرایند چنین استدلالی، یعنی نتیجه گرفتن عدم وجود چیزی از توهمی بودن باور به آن، مغالطه ای است موسوم به مغالطه تکوینی.

۳- تبیین فروید از دین بر مبنای الگوی پدر- فرزند، ممکن است در نگاه نخست در زمینه مسیحی موجه به نظر برسد؛ زیرا مسیحیان منحرف از خدای پدر سخن می گویند، ولی با کمی دقت روشن می شود که این الگو اصلا قابل تعمیم به دیگر ادیان جهان نیست. به عنوان مثال، در اسلام و یا یهودیت رابطه انسان با خدا، رابطه پدر و فرزندی نیست. به قول همیلتون: گوناگونی دین در فرهنگ های متفاوت جهان چندان شدید است که احتمال وجود الگوی یک نواختی که از ویژگی های جهانی ماهیت بشر سرچشمه گرفته باشد، بسیار ضعیف است. برای مثال ایزد بانوها” را در نظر آورید خود فروید می پذیرد که ایزد بانوها” به دلایل آشکار، با نظریه او خوب وفق نمی دهد.

این اشکال به تقریر اول و دوم وارد است.

۴- فروید رمه آغازین را برای بشر ابتدایی در نظر گرفت و توتمیسم را نخستین دین ابتدایی دانست که ادیان دیگر از تکامل آن به وجود آمده اند، ولی هر دو نظر باطل است، اولا هیچ شاهدی در دست نیست که سازمان اجتماعی انسان اولیه به صورت رمه آغازین بوده است. حتی در انواع حیوانی که ساختاری رمه وار دارند و یک نر بر نرهای دیگر تسلط دارد، نر مسلط همه ماده ها را در انحصار خود ندارد. ثانیا هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد توتمیسم نخستین صورت دین است و دین های دیگر از تکامل آن برخاسته اند. حتی در زمان خود فروید ثابت شد که توتمیسم به عنوان یک صورت متمایز دین، در واقع افسانه ای بیش نیست. عناصر گوناگون توتمیسم مانند قاعده ازدواج با افراد بیرون از کلان، اعتقاد به سرچشمه گرفتن تبار کلان از حیوان توتمی، حرام بودن حیوان توتمی و جشن توتمی، همگی جداگانه در جوامع گوناگون و در انواع صورت های جابه جا شدن رخ می دهند، ولی به ندرت همه با هم در یک جا جمع می شوند. (این نقد فقط به تقریر اول مربوط می شود)

۵- فروید چنین تصور می کرد که غرایز سرکوب شده به روان ناخودآگاه برمی گردد. براین اساس می گفت که غریزه جنسی سرکوب شده به ناخودآگاه می رود و سپس به صورت شعر و یا هنر ویا دین، تجلی می کند. روان شناسان بعدی، مکانیزم رجوع غرایز سرکوب شده به ناخودآگاه را نپذیرفته اند و مکانیزم دیگری برای آن پی ریخته ا ند. (این نقد به تقریر سوم مربوط می شود.)

۶- فروید باور به دین و خدای طبیعت را ناشی از محرومیت و محدودیت هایی می دانست که اجتماع و تمدن بشری بر او تحمیل می کند. اما چرا در مقابل محدودیت های ناشی از تمدن و اجتماع، خدایی برای طبیعت تصور می شود؟ نظریه فروید از انسجام منطقی برخوردار نیست. علاوه بر این معلوم نیست چرا این موجود تصویر شده باید مسئولیت محرومیت های جنسی انسان را به عهده گیرد؟ هم چنین، این موجود چرا باید نگران عدالت واخلاق باشد؟ آنچه در ادیان می بینیم این است که انسان را به مطیع نبودن نسبت به غریزه جنسی دعوت می کند و حتی برخی ادیان، نظری افراطی در این باره دارند و می گویند: این غریزه به هیچ وجه نباید شود. نظریه فروید با این گونه امور جور در نمی آید. (این نقد به تقریر سوم و نیز تقریر نخست مربوط می شود()۸)

 

منابع ومآخذ:

۱- دایره المعارف دین و فرهنگ، ویراسته میرچا الیاده، مقاله روانشناسی دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص ۱۹۱-.۱۷۵

همان، دین پژوهی، مقاله روان شناسی دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ج۲، ص ۳۰۳-۲۹۱

۲- فروید، زیگموند، تعبیرخواب، مترجم ایرج پورباتر، ناشر آسیا.

۳- همان، آسیب شناسی زندگی روزمره، محمدحسین وقار، ناشر اطلاعات.

۴- همان، توتم و باتو، مترجم ایرج پورباتر، ناشر آسیا.

۵- فروید، زیگموند، موسی و یکتاپرستی، مترجم قاسم خاتمی، انتشارات جامی ص ۱۰۰-.۹۷

۶- پالس، دانیل، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمد عزیز بختیاری

۷- پالس، دانیل، همان، ص ۱۰۴-.۱۰۱

۸- قائمی نیا، علیرضا، درآمدی بر منشا دین، ص ۱۳۱-۱۲۱


دین یکی از علل و عواملی است که می تواند جنبه های مختلف زندگی انسان را تحت تاثیر قرار دهد و اثرات متفاوتی را  متناسب با همان عقاید و باورهای دینی بر  روی رفتار اشخاص و زندگی آن ها شامل شود به گونه ای که با مطالعه بر روی نحوه زندگی افراد قابل بررسی است .

تحقیقات و گزارش هایی به طور نمونه ذکر میشود که به بیان این مسئله می پردازد. 

 

مفاهیم خدا 

وقتی کودکان به خدا می اندیشند چه نوع تصویری در ذهن آن ها شکل میگیرد ؟

بررسی های بسیاری درباره دین در کودکی مخصوصا به این مسئله پرداخته اند . برخی ازاین پژوهش ها بر نظریه های روان پویشی درباره رشد و تکامل تصویر خدا مبتنی بوده اند . مثلا فروید تصویر خدا را در چهره پدر میدید و آن را نوعی فرافکنی پدر واقعی شخص به منظور رفع عقده ادیب محسوب میکرد . یونگ ظاهرا قبول داشت که تصویر خدا به نوعی فرافکنی پدر زمینی انسان است .اما معتقد بود که کهن الگوها نیز در ابعاد مفاهیم خدا سهمی دارند .

برخی پژوهش ها تاکید کرده اند که تصویر خدا در فرهنگ غربی نوعا مردانه است .(فاستر و کیتینگ ۱۹۹۲) و احتمالا دختران بیش از پسران این تلقی را دارند .( لد، مکینتاش ، اسپیلکا ۱۹۹۸) .

(رابرتس۱۹۸۹) رابطه ای بین تصویر خدا و تصویر خود یافت .شواهدی هم در این مورد وجود دارند که جنبه های کیفی و عام رابطه با پدر و مادر ممکن است با تصاویر مثبت (مثلا تصاویر گرم و مهربان ) از خدا در ارتباط باشند . تحقیق کریچی (۱۹۹۸) درباره دانشجویان اورا به نتیجه رساند که تصاویر خدا حول سه محور پدید آمده اند ((پرورنده _ داوری کننده)) ،((مهارکننده _نجات دهنده))،(( عینی _انتزاعی)) .

 

نیایش 

فرانسیس و براون (۱۹۹۰،۱۹۹۱) به تحقیق درباره عوامل موثر در نیایش پرداختند و متوجه تفاوت هایی در فرقه های مختلف شدند ،مثلا مدارس مربوط به کلیسای انگلستان بر نگرش دانش آموزان نسبت به نیایش تاثیر منفی اندکی داشتند حال آن که مدارس کاتولیک رومی در این مورد فاقد تاثیر بودند .نیز گزارش دادند که درمیان نمونه های یازده ساله شان تاثیر والدین و در میان نمونه های شانزده ساله شان تاثیر کلیسا قوی تر بوده است .تفسیر آن ها از تتایج شان این بود که نیایش حاصل یادگیری یا الگوپذیری اجتماعی است . زیرا نیایش در بین کوکان و نوجوانان بیشتر نتیجه سرمشق گیری از خانواده و اجتماع و کلیسا است نه پیامد طبیعی پویش ها و نیازهای رشدی. 

نیایش در عزت نفس کوکان دخیل است یا این که عزت نفس کم موجب نیایش است .

 

اجتماعی سازی مذهبی 

محیط شما در شکل گیری نگرش های مذهبی و سایر دیدگاه هایتان سهم بسزایی دارد .اگر در خانواده مسلمان معتقدی به دنیا آمده بودید امروز احتمالا به سوی مکه نماز میخواندید ، اگر در میان مسیحیان پنتاتی بزرگ شده بودید، احتمالا گاهی ژاژگویی میکردید، اگر پدر و مادرتان ملحدانی ثابت قدم می بودند، احتمالا شما امروز به خدا اعتقاد نمی داشتید .اگر در فرهنگ بومی خاصی پرورش یافته بودید ،احتمالا به خدایان زیادی اعتقاد داشتید .

هم چنین به طور مثال نظریه محرومیت ، که غالبا با کار گلارک و استارک ( ۱۹۶۶_۱۹۷۲) ور پیوند است نشان می دهد که التزام دینی ممکن است جبران سایر محرومیت های زندگی باشد .

نظریه منزلت برآن است که التزام دینی ممکن است از لحاظ اجتماعی سودمند باشد . و عوامل خاص دیگری راهم به عنوان تعیین کننده التزام دینی مطرح کرده اند . مثلا رایان ، ریگبی، و کینگ (۱۹۹۲) معتقدند که احساس گناه و ترس موجد دین داری اند . 

بریس، بتسون،آلتشتاتن و استیونز (۱۹۹۴) دریافته اند که تنهایی به دین داری می انجامد و اریکسون (۱۹۵۸) دین را به بحران هویت پیوند داده است که به گمان او در نوجوانی روی میدهد.

امکان دارد که فرایند اجتماعی سازی مذهبی اامات جنسیتی مهمی برای سایر حوزه های زندگی مردم نظیر نگرش های غیر مذهبی مردم ، کسب و کار و تحصیل داشته باشند . به طور نمونه نی که پیشینه محافظه کارتر، سنتی تر یا بنیادگراتری داشتند، به طور متوسط کم تر از نی که دارای زمینه مذهبی آزادمنش تر  یا مدرن تری بودند ، از تحصیلات دانشگاهی برخوردار بودند . یعنی در واقع تاثیردین به لحاظ اجتماعی موجب نوعی نابرابری جنسیتی است ،(کیزر و کاسمین ،۱۹۹۵ ص ۶۱) ، هر چند این بررسی مبتنی بر همبستگی آماری بود ،این احتمال را پیش می آورد که اجتماعی سازی مذهبی می تواند در نهایت بر جنبه های غیر مذهبی زندگی افراد تاثیر بگذارد. 

 

 

منبع: برگرفته از کتاب روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی(اسپیلکا برنارد و همکارانش)

ترجمه:دکتر محمد دهقانی. 


رواج و اهمیت آیین در جانوران و انسان ها متفکران زیست وراثتی را بر آن داشته است که نوعی عصب فیزیولوژی بنیادی را بر حسب جایگاه معینی از مغز پدید آورند.داکویلی و همکارانش تحلیل و تفسیرهای عصب شناختی خودرا به خصوص در مورد آیین و تجربه دینی به کار گرفته اند .

دراین مورد اجماع عام وجود دارد که هدف اصلی آیین ایجاد ارتباط است خواه این آیین رقص پرنوسان زنبوری برای زنبورهای دیگر باشد و خواه نیایش پرشور انسانی حاجتمند به درگاه خدا .

اندامگان یا شخص پیام هارا به هر وسیله‌ای که مناسب تر تشخیص دهد ارسال میکند این پیام ها نقطه مقابل فشاری هستند  که بر اثر ابهام و بلاتکلیفی پدید می آید .آن ها حاوی اطلاعاتی اند که به امور مبهم و نامعلوم معنا می بخشند . وقتی آدمی وسیله ای آیینی برای سازگاری با اوضاع ناخوشایند در اختیار دارد ناراحتی ، رنج و خطر بلاتکلیفی کاهش می یابد . چنان که لیچ اشاره کرده است ؛ آیین عصاره مقدار زیادی اطلاعات است که در بسیاری صحنه ها برای بقای بازیگران لازم است .

 

آثار زیست شناسی بخشایش

اصل بخشایش اغلب یکی از آرمان‌های مهم دین است گرساچ و هائو با بررسی یک نمونه ملی نشان داده اند که دین داری شخصی و حس اغماض و بخشایش همواره باهم اند . عدم رغبت به بخشودن با کینه توزی همبستگی مثبت دارد . در عوض این نکته که کینه توزی با امراض قلبی و عروقی ارتباط دارد کاملا تایید شده است . در بسیاری از مردم کینه توزی، فشار ،پرتنشی و بیماری قلبی ویژگی های نشانگانی است که به نام سنخ شخصیتی الف شناخته شده است که مهم ترین ویژگی شناخته شده سنخ شخصیتی الف همان کینه توزی است . پژوهش نشان میدهد بخشایش نه تنها ضد کینه توزی است بلکه فشارخون و علائم ذهنی و عینی فشار راهم کاهش میدهد .

 

دین و زیست شناسی در سلامت و بیماری 

سلامت و ناخوشی پرسش های مهمی را در مورد زیست شناسی و دین پیش می آورند .

اولا آیا اعمال گروه های مذهبی بر تندرستی و بقای اعضای آن ها تاثیر می گذارد ؟

جواب مثبت است .و کلیسای عیسی مسیح قدیسیان امروزی ((که اعضای آن به مورمون ها معروف اند )) نمونه ی اعلای این امر است که کلیسا میتواند به نحو مطلوبی در سلامت اعضایش موثر باشد .

ثانیا آیا گروه های مذهبی می‌توانند به شکلی واکنش نشان دهند که انزوای تولید مثلی  ((یعنی منع روابط جنسی با افراد خارج از گروه )) روی دهد و عوامل ارثی به تمایز میان جمعیت های مذهبی مختلف بیانجامد ؟

جواب بازهم مثبت است . و وجود امراض ارثی گوناگون میان یهودی ها گواه قدرت تنفری است که به لحاظ تاریخی شرطی شده و مانع ازدواج یهود با غیریهود بوده است . وضعیت بهداشتی مورمون ها و یهودیان نشان میدهد که زیست شناسی سلامت و بیماری ممکن است محصول جلوه های اجتماعی الاهیات و اعمال شخص مذهبی باشد .

 

 

برگرفته از کتاب روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی ((اسپیلکا برنارد و همکاران . ))

ترجمه دکتر محمد دهقانی .

 


آیا خداباوری محصول تکامل زیستی ماست؟

 

عرفان کسرایی پژوهشگر مطالعات علم در دانشگاه کاسل آلمان ۲۸ تیر ۱۳۹۷ - ۱۹ ژوئیه ۲۰۱۸

 

زمانی که از باور به خدا صحبت می کنیم پیش از هر چیز باید مقصود خود را از خدا و مفهوم آن روشن سازیم. نگاهی به لیست خدایان در طول تاریخ نشان می دهد که مفهوم خدا بسیار فراتر از خدایان ادیان ابراهیمی است. به بیان دیگر، گانش پسر شیوا با سری همانند فیل در هندوستان، خدایان جزایر پلینزی، خدایان محلی سریلانکایی تامیلی، خدایان آزتک‌ها و خدایان مصر و یونان باستان نیز خدایانی محسوب می شوند که ممکن است حتی نام آن ها را نیز نشنیده باشیم. هر چند که امروزه خدایی چون زئوس، یکی از قدرتمندترین خدایان یونان باستان به تاریخ پیوسته و حس ایمان دینی و پرستش را در کسی زنده نمی کند اما هرکدام از این خدایان، روزگاری در گوشه ای از پهنه گیتی ، پیروانی داشته اند و برای بسیاری مقدس بوده اند. تنها در دایرةالمعارف خدایان بیش از ۲۵۰۰ خدای موجود در تاریخ بشر معرفی شده است. اما به راستی منشاء باور انسان به دین و خدا چیست؟ این موضوعی است که دانشمندان و فیلسوفان بسیاری را با خود مشغول کرده است و هر یک تلاش کرده اند پاسخی برای این پرسش بیابند که باور به خدا از چه زمانی و بر چه مبنایی در فرهنگ های مختلف بشری شکل گرفته است. از دید فروید منشا باور دینی را باید در روان رنجوری بشر جستجو کرد و از دید دورکهایم ، دین یک برساخته اجتماعی است. ریچارد داوکینز، زیست شناس تکاملی، دین را از منظر فرگشتی و بر مبنای نظریه داروین مورد بررسی قرار می دهد و در کتاب مشهور خود (توهّم خدا) می گوید: "اگر عصب شناسان یک مرکز مرتبط با باور به خدا در مغز پیدا کنند، دانشمندان داروینیستی همانند من همچنان در پی آنند که دریابند چرا انتخاب طبیعی به گزینش چنین مرکزی انجامیده است؟" به عبارت دیگر خواهیم پرسید چرا آن دسته از نیاکان ما که به لحاظ ژنتیکی مستعد داشتن چنین مرکزی در مغز خود بوده اند باقی مانده و تولید مثل کرده اند؟ پرسش داوکینز در حقیقت این است که دین چه کارکرد و فایده ای برای انسان داشته که با گذشت حدود ۸۰ هزار سال پیش تا کنون بشر را با خود مشغول کرده است. آیا دین عامل سازگاری انسان با محیط بوده است؟ به تعبیر زیگموند فروید ﻧﻈﺮﻪ ﺩﺍﺭﻭﻦ ﺗﻮﻫّﻢ ﺧﻮﺩﺷﻔﺘ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ و ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﻭﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣ ﺭﺳﺪ ﺍﻦ تکبر انسان که ﺍﺯ ﺭﻭ ﺗﺼﻮﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻓﺮﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺗﻮﻫﻤ ﺑﺶ ﻧﺒﻮﺩﻩ است. دین، میراث فرهنگی مفید یا مضر؟ در باب اینکه دین در طول تاریخ حیات انسان فایده یا صرفه تکاملی داشته دیدگاه های مختلفی وجود دارد. برخی دین را به عنوان یک پارازیت فرهنگی می بینند که اگرچه برای میزبان انسانی خود فایده ای ندارد و چه بسا مضر هم باشد اما به مثابه انگل فرهنگی برای تکثیر و بقای خود از میزبان انسانی بهره برده است. برخی دین را عامل انسجام درون گروهی در رقابت با دیگر گروه ها می دانند و به عبارتی قائل به این نکته هستند که دین برای بقای گروه های انسانی، فایده تکاملی داشته است. برخی بر این باورند که دین ، نه به صورت مستقیم بلکه محصول جانبی و غیرمفید از خصیصه های دیگری است که به سود سازگاری انسان با محیط بوده اند. آنها رفتار شب پره را مثال می آورند که در حرکت به سمت شعله شمع، رفتاری از خود بروز می دهد که باعث مرگ او می شود. این رفتار شب پره از دید دانشمندان ، محصول فرعی از پرواز شب پره به سمت ماه و به قصد جهت یابی بوده است. انسان مذهبی وقت و انرژی و هزینه و حتی زندگی خود را وقف باورهایی می کند که کمترین سودی به حال او ندارد اما این رفتار از دید ریچارد داوکینز یک محصول جانبی نامطلوب یا یک انحراف از یک خصیصه دیگر است که شاید زمانی مفید بوده است. به بیان دیگر، گرایشی که در شرایط خاصی توسط نیاکان ما انتخاب شده در واقع دین نبوده است و بلکه فایده های دیگری داشته و تنها به شکلی کاملا تصادفی در قالب رفتار دینی ظاهر شده است. باور به خدا از دید زیگموند فروید، عصب شناس و روانکاو مشهور اتریشی یک امر توهّمی است و خدا در نظر او همان مفهوم پدر است که در ذهن انسان تعالی پیدا کرده است. خداباوری از دید داروین بحث های بسیاری بر سر تفاوت میان بی خدایی و ندانم گرایی در جریان است. خداباوران با یک معیار و شدت مشخص درگیر ایمان به خدا نیستند و بسیاری از بی خدایان نیز در قاب اندیشه خود جایی بین بی خدایی و ندانم گرایی به سر می برند. ریچارد داوکینز در کتاب توهم خدا معیاری را معرفی می کند که به اختصار DN مشهور شده است. بر این اساس عدد ۱ بیانگر اعتقاد عمیق به خدا و خداباوری حداکثری و عدد ۷ نشان دهنده بی خدایی حداکثری است. خود داوکینز درباره اینکه کجای این معیار ایستاده می گوید جایی روی شش اما متمایل به هفت. او می افزاید من یک ندانم گرا هستم و آگنوستیک بودن من به وجود خدا به اندازه آگنوستیک بودن من به وجود پری در انتهای باغ است. چار داروین نیز دست کم آن گونه که از روی آثار و مکاتبات به جا مانده از او می توان دریافت، بی خدا نبوده است و در نوشته ای مربوط به سال ۱۸۷۹ یعنی سه سال پیش از مرگ می نویسد من هرگز در شدیدترین نوسان های فکری ام آتئیست به معنای منکر وجود خدا نبوده ام و فکر می‌کنم به ‌طور کلی و هر چه پیرتر می شوم، اغلب تعبیر آگنوستیک ، شرح درست تری از وضعیت ذهنی من به دست می دهد. خداباوری از دید فروید و از منظر فیزیولوژی مغز باور به خدا از دید زیگموند فروید، عصب شناس و روانکاو مشهور اتریشی یک امر توهّمی است و خدا در نظر او همان مفهوم پدر است که در ذهن انسان تعالی پیدا کرده است. مفهومی که آدمی بر اثر نیازها و ناتوانی های خود در دوران کودکی به آن پناه برده است. از دید فروید باور دینی از جمله رفتارهای روان رنجورانه انسان مانند وسواس به شمار می رود. با ظهور علم مدرن، بررسی مکانیسم عمل مغز و نقش آن در باور به خدا و ماوراء الطبیعه نیز میسر شد. به تدریج منشاء توهمات دینی و درگیری ذهنی با مذهب و خدا و ارتباط آن با اختلالات شدید سامانه لیمبیک مشخص شد و انسان دانست که ادراکات و تجربیات اسرارآمیز دینی و راز و نیاز و حس پرستش و زانو زدن در برابر قدرتی فراطبیعی از کجا ناشی می شود. مطالعه سال ۲۰۱۶ جانستون حتی امکان ارتباط بین تجربیات عمیق مذهبی از یک سو و بیماری صرع از سوی دیگر را مورد بررسی قرار می دهد. اگر بتوان دینداری را با فعالیت های الکتریکی غیرطبیعی مغز توضیح داد و باور به خدا را با کارکرد لوب گیجگاهی، دیگر جایی برای خدا و افسانه های دینی باقی نمی ماند و دین و خدا چیزی جز میراث تکاملی زیستی و چیزی جز عملکرد طبیعی مغز نیستند. یافته های داروین در زیست شناسی و صورت بندی نظریه تکامل در کنار پیشرفت های علم به خصوص در نوروساینس و علوم اعصاب به نوعی تکمیل قطعات پازل فهم ما از جهان به شمار می روند. درست همانگونه که کپرنیک در سال ۱۵۴۳ نشان داد زمین مرکز کائنات نیست و هیچ جایگاه ویژه ای نیز در کیهان ندارد، داروین نیز به ما نشان داد که انسان نه تنها اشرف مخلوقات نیست، بلکه حتی با برنج و ماهی و شامپانزه نیز منشا یا نیای مشترک دارد. ضمن آنکه انتخاب طبیعی، مکانیسم پیشنهادی داروین برای تکامل زیستی، جایی برای باور به خدا و افسانه های عهد عتیق که در سِفر پیدایش و داستان آفرینش آدم و حوا و هابیل و قابیل که در کتاب های دینی آمده باقی نمی گذارد. به تعبیر زیگموند فروید ﻧﻈﺮﻪ ﺩﺍﺭﻭﻦ ﺗﻮﻫّﻢ ﺧﻮﺩﺷﻔﺘ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ و ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﻭﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣ ﺭﺳﺪ ﺍﻦ تکبر انسان که ﺍﺯ ﺭﻭ ﺗﺼﻮﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﻓﺮﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺗﻮﻫﻤ ﺑﺶ ﻧﺒﻮﺩﻩ است.

 

منبع : فارسی | BBC NEWS


تهران – ایرنا -

روانشناسی دین یکی از شاخه های علم روانشناسی وادیان با موضوع بررسی تأثیرات روانی دین در زندگی انسان است. روانشناسان دین افرادی هستند که تخصص های دیگر خود در زمینه های علوم انسانی را با دین یا نحوه ی وابستگی مردم به ایمان پیوند می زنند.

به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری ایرنا، بنابر تعریفی عام هدف روانشناسی، شناختن مردم است و روانشناسان می کوشند با بررسی انگیزش ، شناخت و رفتار انسانی به این هدف دست یابند. در تقسیم بندی انجمن روانشناسی آمریکا از مجموع50 شاخه ی تخصصی در این علم که شامل تخصص های مختلفی مانند روانشناسی بالینی و اجتماعی و بسیاری انواع دیگر است، شاخه سی و ششم این تخصص ها مربوط به روانشناسی دین است که به بررسی انگیزه های مذهبی ، شناخت مذهبی و رفتار مذهبی و نقش دین در مراحل مختلف زندگی انسان می پردازد. بر اساس تحقیقات این گروه می توان اظهار داشت که تقریباً تمام جنبه های زندگی به نوعی با دین و معانی دین ارتباط دارند. بنابراین دین جنبه ای کارکردی دارد و بایستی دید که ایمان شخص از چه راه هایی بر جهان او تأثیر می گذارد. هر چند دین بیانگر و پاسخگوی نیازهای فردی ، اجتماعی و فرهنگی است اما تحلیل روانشناختی از دین جدای از بررسی دین در حوزه ی فرهنگ و جامعه صورت می گیرد. بعلاوه یک روانشناس حوزه ی دین با اصول و مبانی ادیان کاری ندارد و وارد مجادلات مربوط به عقل و ایمان و دعواهای کلامی یا اختلافات میان علم و دین نمی شود و نیز نصوص دینی را مورد بررسی قرار نمی دهد بلکه رویکردی عمدتاً علمی - تجربی دارد که به بررسی جوانب انسانی دین می پردازد و نه خود آن. در اینجا مقصود از رویکرد تجربی در روانشناسی دین این است که با نگرش عینی و بی طرفانه به سراغ دین برویم و فارغ از این که خود دیندار باشیم یا خیر، درباره ی دین و موارد روانشناختی آن از طریق مشاهده و آزمایش یا بررسی های میدانی و آماری دست به واکاوی و پژوهش بزنیم. شاید بتوانیم تاریخ انتشار کتاب 'انواع تجربه دینی' ویلیام جیمز (1902) را سرآغاز روانشناسی تجربی دین بدانیم. مفهوم روانشناسی دین آن گونه که امروز از آن برداشت می شود از حدود قرن نوزدهم اروپا و با پیدایش رشته ی ادیان تطبیقی به صورت مستقل مورد توجه قرار گرفت. البته دو رشته ی نوظهور دیگر در حوزه ی پزشکی در آن زمان نیز در رشد و اهمیت شاخه ی روانشناسی دین مؤثر واقع شدند. آن دو رشته عبارت بودند از روانشناسی اعماق ( Depth Psychology) که از دیدگاهی غربی به عنوان نخستین روش پژوهش نظام مند در باب ضمیر ناخودآگاه برای درمان بیماری های روانی بکار گرفته شد و دیگری فیزیولوژی روانشناختی ( Psychophysiology ) که از فیزیولوزی به عنوان کوششی برای جانشین سازی دستگاه و تکیه گاه فلسفی مربوط به نظریه ی ادراک ، با سنجش و آزمایشگری عینی ، انشعاب یافت. البته بر کسی پوشیده نیست مطالعه در باب ابعاد مختلف روح و اهمیتش در تعادل شخصیت انسان و نیز بکار گیری روش های دینی برای درمان نابسامانیهای روحی از قرن ها قبل در مباحث فلسفی ادیان مختلف در شرق و غرب عالم مطرح شده بودند. به عنوان مثال اندیشمندان و فلاسفه ی مسلمان از جمله ملاصدرا درباره ی 'علم النفس' یا همان شناخت روان نظریه ها و نکات بدیعی را ارائه نموده اند. ایشان رابطه ی نفس با بدن را شبیه به رابطه ی هر شکل فیزیکی عادی با ماده آن قلمداد نمی کردند و معتقد بودند ادغام همه ی شکل های فیزیکی با ماده ی خود به صورت ترکیب دو عنصر مجزا از هم نیست بلکه این عناصر کاملا در یکدیگرذوب می شوند و در هم می آمیزند تا اتحاد کاملی تشکیل دهند. نفس، در تضاد با اشکال مادی خالص، به واسطه بعضی شکل ها یا قوّه های پست تر، در ماده ی خود تأثیر می گذارد و آن را هدایت می کند. ملاصدرا در این باب می گوید : ' نفس کمال جسم مادی است'. از نخستین افرادی که اثری مستقل تحت عنوان 'روانشناسی دین' منتشر کرد استارباک (99م) بود . نظریات او در این کتاب اگر چه بر پایه ی تحقیق از طریق پرسشنامه های متعدد و تحلیل و تفسیر آنها تهیه شده بود و با مخالفت برخی محافل دینی مسیحی مواجه شده بود اما در هر حال او در این اثر اعلام کرده بود که 'دین یک راز است و علم هرگز همه ی ابعاد آن را نخواهد شناخت'. همین رهیافت را ویلیام جیمز که پیشتر نیز به اثر مشهور و تأثیر گذار او ' تنوع تجربه ی دینی' اشاره شد در سخنرانی های گیفورد که بالاترین گردهمایی فکری دانشمندان در غرب است اذعان داشت که ' دین ، عمیق ترین و خردمندانه ترین چیز در حیات انسان است .' رهیافت جیمز بیشتر بالینی و کمتر تجربی بود. در ادامه ی گسترش پژوهش ها و تحلیل هایی که در خصوص روانشناسی دین مطرح شدند افرادی مانند زیگموند فروید (56- 1932م) که رهیافتی کاملاً خصمانه و مغایر با رویکردی که وجه ربّانی دین و تأثیرات آن بر روح و روان آدمی دارد ، ظهور کردند. نظریات فروید در باب دین که برای دوره ای از که از شهرت برخوردار شده بود با ظهور برخی شاگردانش مانند کارل گوستاو یونگ (87- 1961م) که از مکتب او جدا شدند و روش روانشناختی مستقلی را پیش گرفتند مورد نقد و چالش فراوان واقع گشت و در بسیاری از موارد مردود اعلام شدند . هر چند شایان توجه است که تعلّق خاطر یونگ به دین ، اسطوره و سنن باطنی و نمادین نبود که او را از فروید جدا کرد بلکه ارزیابی مثبتش از دین به عنوان نمایانگر ابعاد روح به نحوی ژرف تر و جامع تر از استادش بود. در بین اندیشمندان مسلمان و حتی برخی ون دیگر ادیان ، آراء یونگ نیز به دلیل تعت با اهداف و آرمان های دین مورد تأیید واقع نشده است. در ادامه ی مطالعات روانشناسی دین یکی از مباحثی که مورد توجه واقع شد در خصوص تکامل تصویر خدا در ذهن آدمی بود. لذا روانشناسانی مانند ژان پیاژه ( 86-1980 م) پژوهش های مهمّی را در باب دین در نظر کودکان انجام دادند . البته آغاز گر این پژوهش ها در غرب هانری کلاویه و در حدود سال 1931 میلادی بود. یکی از پژوهش های جدّی و گسترده ای که در این موضوع انجام شد در حدود دهه ی 1970 میلادی و توسط الکایند بود که رشد آرای مذهبی در کودکان را متناظر با مراحل شناختی ایشان نشان داد. الکایند در سه بررسی جداگانه یک سلسله سؤالات را به ترتیب در اختیار کودکان یهودی ، کاتولیک و پروتستان قرار داد تا دریابد که آنها از هویّت و آرای مذهبی چه درکی دارند. مثلاً او در یک بررسی سؤالاتی از قبیل: 'تو مسیحی هستی؟' ، 'چرا؟' و یا سؤالاتی از قبیل 'دعا چیست؟' و ' دعاها به کجا می روند؟' را از کودکان پرسید. الکایند و همکارانش دریافتند که در هر سه گروه میان پاسخ های کودکان شباهت های شناختی زیادی وجود دارد که وابسته به سنّ آنهاست و رشد آرای مذهبی تا حدّی متناظر با مراحل شناختی کودکان است . مراحل رشد شناختی که پیشتر پیاژه ( روانشناس سوئیسی ) آن را مطرح کرده بود . به این معنی که کودکان هر چه بزرگتر می شوند قادر به تفکر مذهبی انتزاعی تری هستند . به عنوان مثال فروید تصویر خدا را در چهره ی پدر می دید و آن را نوعی فرافکنی پدر واقعی شخص به منظور رفع عقده ی ادیپ محسوب می کرد. البته رویکرد فروید کاملاً مخالف با رویکردی بود که مردم مذهبی اتخاذ می کنند. یونگ نیز اگر چه ' کهن الگوها' را در میزان ابعاد مفاهیمی که از خدا وجود دارند ، سهیم می دانست اما به هر حال او نیز به پیوند استوار بین نحوه ی تلقی کودکان از پدر واقعی شان و تصور آنان از خدا اذعان داشت. از دید بسیاری از روانشناسان و تحلیل گران رفتاری، رفتارهای پدر و مادر تأثیر بسزایی در تلقی کودکان و نوجوانان از خدا دارد. به عنوان مثال نتایج یکی از پژوهش ها در این زمینه نشان می داد که افراد مایلند خدا را به صورت عشق مادری درک کنند و نه به صورت اقتدار پدری. فنون فرزند داری تا حد زیادی با دین پیوند خورده است ' نان سی. زد ' معتقد بود که برخی از پدر و مادرها تصویر خدای عذاب دهنده را بکار می گیرند تا رفتار فرزندان خود را مهار کنند. در واقع پدر و مادرهای فاقد قدرت به نوعی ' ائتلاف با خدا' روی می آورند تا در فرمان بردار کردن فرزندان موفق شوند؛ که این امر پیامدهای منفی ای را در پی دارد و باعث می شود که کودکان به خاطر مشکلات همواره خود را سرزنش کنند و احساس کنند که باید فرمان بردار باشند. دین نقش های درونی و ظریف تری را نیز در پرورش فرزند و به طور کلی پرورش روح و روان انسان ایفا می کند. اما در هر حال روانشناسی دین که هدفش از دیگاه اسلامی بررسی مراتب اولیه ی رشد انسان و همسو شدن روح و ذهن او با مفاهیم دینی می باشد تا اکنون بسیار کم مورد توجه قرار گرفته است. حتی متأسفانه در این باب پژوهشی همه جانبه و مستقل از منظر قرآن و احادیث نبوی و تربیت دینی اسلامی که همسو با سیره ی نبوی باشد و آراء فلاسفه و اندیشمندان مسلمان را با تحلیلی روان شناسانه در برگیرد ، صورت نگرفته است. در مجموع شاخه ی روانشناسی دین یکی از شاخه های علم روانشناسی و ادیان است که در کشور ما به دلیل عدم اختصاص رشته ای مستقل در تحقیقات دانشگاهی ، کم تر شناخته شده و به شکلی درخور مورد توجه واقع نشده است . منابع : 1: روانشناسی دین ، دیوید ام. وولف ، ترجمه ی محمد دهقانی ، انتشارات رشد ، 1391 2:Eight Theories of Religions, Pals, Daniel. Second Edition. Oxford University Press, 2006 3: روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی ، اسپیلکا و دیگران ، ترجمه ی محمد دهقانی، انتشارات رشد 1391 4: ماهنامه ی اطلاعات حکمت و معرفت ، سال هفتم ، شماره ی 88 (فلسفه ی روانشناسی) 5: وبسایت انجمن روانشناسی آمریکا American Psychological Association 6 : دین پژوهی ، جلد اول ، میرچا الیاده ، ترجمه ی بهاء الدین خرمشاهی ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، تهران، 1375 7: علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی ، ترجمه ی مهدی گنجی ، انتشارات ساوالان ، 1391

 

 

به گزارش خبرگزاری مهر، سومین قسمت از فصل دوم برنامه تلویزیونی چراغ مطالعه» شنبه ۲۱ تیرماه ۱۳۹۹ از شبکه چهار سیما به روی آنتن رفت. در این برنامه با حضور حجت الاسلام مسعود آذربایجانی، کتاب درآمدی بر روانشناسی دین» مورد نقد و بررسی قرار گرفت. نویسنده کتاب درآمدی بر روانشناسی دین» افزود: برخی از دین‌داران این تصور را دارند که روانشناسی آمده که جایگاه دین را در راهنمایی و مشاوره انسان‌ها را بگیرد. در اصحاب کلیسا در چند دهه این نگاه خیلی رایج بود. از طرفی هم برخی روانشناسان تصور می‌کنند که دین با روانشناسی تضاد دارد در صورتی که واقعیت این نیست. اگر با نگاهی عالمانه به تعریف دین و تعریف روانشناسی نگاه کنیم می‌بینیم که با هم مخالفتی ندارند. دو چارچوب متفاوت دارند اما در جاهایی هم‌پوشانی هم دارند. روانشناسانی مثل یونگ، ویلیام جیمز، پارگامنت و کوینگ معتقدند که دین هم جایگاه خودش را در زندگی انسان دارد و باید آن را به رسمیت بشناسیم. مجری برنامه در ادامه پرسید: وقتی می‌گوئیم روانشناسی دین، گویا دین دارد برای روانشناسی موضوع می‌شود و ممکن است برای دین‌دار این موضوع کمی گران بیاید که جایگاه دین کوچک شده است. آذربایجانی پاسخ داد: معادل انگلیسی این تعبیر چنین دیدگاهی را ایجاد نمی‌کند چون در Psychology of Religion دین مضاف‌الیه است. در فارسی هم در واقع مضاف‌الیه است و جایگاه مضاف‌الیه موجب کوچک‌انگاری نمی‌شود. آیا وقتی می‌گوئیم روانشناسی خانواده یا روانشناسی مدرسه، باعث کوچک شدن خانواده یا مدرسه می‌شود؟ اگر بخواهیم دقیق‌تر ترجمه کنیم باید بگوییم روانشناسی دین‌داری؛ Religion در اینجا به معنای احوالات، رفتارها و مناسک دین‌داران است. روان شناسی دین می‌گوید من به آن چیزی که در کتب مقدس است کاری ندارم بلکه وقتی می‌آید در رفتارها و باورهای انسان‌ها قرار می‌گیرد موضوع مطالعه من می‌شود. این دیگر جنبه انسانی دارد و مقدس نیست. استاد پژوهشگاه حوزه و دانشگاه اضافه کرد: روانشناسی اساساً دانشی است که مربوط به انسان است و نه مربوط به الهیات و تئولوژی. بخشی از حالات و مسائل انسان‌ها رفتارهای دینی انسان‌هاست. در بخش‌های اول این کتاب به تاریخچه روانشناسی دین پرداخته‌ایم و در فصل‌های بعد به سنجش دین‌داری، پیامدها، آثار و فواید دین‌داری و … پرداختیم. چون این کتاب برای یک ترم درسی است مقداری خلاصه شده است و به این معنا نیست که بحث روانشناسی دین محدود به همین نکات است. وی سپس گفت: قبل از فروید، بعضی دیگر هم در این باره صحبت کرده‌اند. ویلیام جیمز را هم در این زمینه نباید فراموش کنیم. اصل بحث فروید این است که می‌گوید رفتارهای دین‌دارانه، شبیه رفتارهای وسواسی است. همان‌طور که در رفتارهای یک فرد وسواسی یک نظم و وسواسی وجود دارد در اینجا هم همین‌طور است که ریشه آن اضطراب درونی آن فرد است. معتقد است احساس گناهی که در درون انسان‌ها هست این اضطراب را ایجاد می‌کند. آذربایجانی خاطرنشان کرد: پاسخ‌های متعددی به فروید داده شد. مثل یونگ که از دوستان نزدیک فروید است. با اولین نقدی که به فروید می‌کند فروید دوستی خود با او را به هم می‌زند. فروید معتقد بود که زیربنای دین و تمامی فعالیت‌های انسان غریزه جنسی است. یونگ گفت من تاجرهای بسیاری را می‌شناسم که آن‌قدر غرق در تجارت خود هستند که رفتارهای‌شان از غریزه جنسی نشئت نمی‌گیرد. جان مک کواری هم در کتاب تفکر دینی در قرن بیستم» نقدهای جدی به فروید وارد می‌کند. می‌گوید زیربنای دانشی به نام نجوم خرافات بوده است اما کم‌کم از آن دانشی شکل می‌گیرد. پس خاستگاه اولیه موجب ابطال آن معرفت یا پاسخی که انسان‌ها به آن می‌دهند نمی‌شود. وی افزود: یک کشیشی هم در کتاب پندار آینده» می‌گوید فروید نتوانسته معانی بلند گرایشات معنوی انسان‌ها را درک کند. این کتاب را در مقابل یکی از کتاب‌های فروید نوشته است. می‌گوید دین موجب توسعه هنر و … در انسان‌ها می‌شود و بر خلاف فروید که می‌گفت دین در آینده نابود می‌شود دین باقی خواهد ماند و امروز می‌بینیم که همین‌طور است. از نیمه دوم قرن بیستم می‌بینیم که گرایش به دین فزاینده شده و تحقیقات در حوزه دین گسترش پیدا کرده است. آذربایجانی همچنین گفت: برخی نگاه کارکردگرایانه به دین دارند اما این کافی نیست. نگاه عصب‌شناسانه به دین هم وجود دارد که این تقلیل‌گرایی است. ویلیام جیمز در موضوعات مختلف این تقلیل‌گرایی را نقد می‌کند. اگر این فروکاست را بپذیریم انسان را از انسانیت خود جدا کرده‌ایم. نگاه فلسفی و معرفت‌شناسانه هم وجود دارد که در کلام جدید بررسی می‌شود. با نگاه فلسفی واقعیت داشتن خدا و پیامبر را مورد توجه قرار می‌دهند و به دنبال برهان‌هایی هستند که این نگاه نشان می‌دهد غیر از کارکرد دین، آیا واقعیت دارد یا خیر. وی سپس اظهار داشت: تنوع فصولی که در این کتاب می‌بینید مسائل و موضوعاتی است که در قلمرو دانشی به نام روانشناسی دین وجود دارد. یکی از این موضوعات سنجش دین‌داری است. مثلاً شما علاقه‌مند هستید که فرزند شما از لحاظ دین‌داری و معرفت ارتقا پیدا کند. او را در مدرسه‌ای می‌گذارید که از لحاظ معنوی خوب باشد، اما نیاز به سنجش دارید که آیا دین‌داری او بالا رفته یا خیر؟ ابزارهایی در روانشناسی وجود دارد که همان‌طور که هوش یا … را می‌سنجیم این موضوع را هم مورد سنجش قرار می‌دهد. یا در صداوسیما برخی از برنامه‌ها با هدف ارتقای دین‌داری مردم است. ابزاری نیاز داریم که وضعیت دین‌داری مخاطبان برنامه را سنجش کنیم. آذربایجانی ادامه داد: موضوع دیگر این است که آیا دین موجب افزایش سلامت انسان می‌شود یا کاهش آن؟ در روانشناسی دیدگاه‌های مختلف در این زمینه وجود دارد، اما نیاز به سنجش دارد. همچنین آیا دین باعث افزایش خشونت است؟ خشونتی که در برخی دین‌داران مشاهده می‌کنیم آیا از ذات دین‌داری بر می‌خیزد یا مربوط به خوانش ما از دین‌داری یا سوءاستفاده ت‌مداران از دین است؟ سوال دیگر این است که دین‌داری مساوی ایمان است و تک‌بعدی است یا دارای ابعاد است؟ نسبت دین و معنویت را هم برخی بحث کرده‌اند. به نظر می‌رسد نسبت این دو عام و خاص من وجه است. یعنی افرادی داریم که دین دارند اما به تجربیات معنوی توجه ندارند و افراد معنوی هم داریم که به دین توجه ندارند. افرادی هم هستند که هم به دین و هم به معنویت توجه دارند. وی همچنین عنوان کرد: تعریف برخی از معنویت، جستجوی امر قدسی است. برخی امر قدسی را همان خداوند می‌دانند اما ادیان شرقی این نگاه را ندارند. امر قدسی از اول برای انسان‌ها وجود دارد و شیفتگی به آن فراتر از مسائل عادی است. این می‌شود که انسان به سراغ آن می‌رود. روانشناسی دین به این مسائل می‌پردازد که چرا انسان‌ها به سمت دین می‌روند؟ چه آسیب‌هایی در این میان وجود دارد؟ فرایند آن چیست؟ سنجش آن چگونه است؟ منبع:خبرگزاری مهر  تفاوت بین روان‌شناسی دین و روان‌شناسی دینی اولی یک مضاف و مضاف‌الیه است و دومی یک صفت و موصوف (psychology of religion/ religious psychology). به تعبیری در اولی روانشناسی درباره دین و در دومی از دل دین و موصوف به آن است گرچه بحث ما درباره روانشناسی دین است، اما بد نیست سه نکته فرعی در مورد روان‌شناسی دین بگویم.   این پژوهشگر روانشناسی دین با اشاره به نخستین نکته در مورد روان‌شناسی دین عنوان کرد: چنانچه می‌دانید در دنیای غرب بررسی متعددی در مورد سطح دینداری در بین طبقات دانشگاهی صورت گرفته است که از اولین آن کارهای جیمز لوبا و بیت هالامی است. جالب است بدانید که تمام این روان‌شناسان درصدر بی‌اعتقادی بودند و خوشبینانه‌ترین آنها بسیار محدود صرفا خود را معنوی و نه دیندار معرفی کردند. زندی افزود: روان‌شناسی دینی در کشورهای اروپایی بحثی جدی در قالب نظریه و عمل (درمان) است، عمده دلیل هم کثرت دینداران در کشورهایی چون آمریکا است. بنابر آمارهای بسیار، از جمله از سوی موسسه گالوپ در آمریکا بین هشتاد تا نود درصد مردم آمریکا با تمام نوسان متدین و کلیسارو هستند و همین روان‌شناسان را به فکر انداخت که نمی‌توان به مراجع دینی گفت دینداری‌اش را دم در کلینیک پارک کند و سکولار داخل شود روانشناس و مشاور هم بگوید من به دینداری تو کار ندارم، و می‌خواهم تو را تجزیه کرده فقط با مسایل غیردینی تو کار دارم نه با دینی که تمام زندگی ات را با آن تنظیم کرده ای. از این رو می‌بینیم که امروزه یکی از معابرترین انجمن‌های روان‌شناسی دنیا، APA، خودش کتاب ‌های روان‌شناسی دینی از ویلیام وِست، ریچارد اِسکات، پل واتسنِ کوییکر را چاپ می‌کند پژوهشگر روانشناسی دین افزود: دین از خودشناسی و روانشناسی از سلف نالج می‌گوید دین از کف نفس، آن از سلف کنترل؛ این از تقوا، آن از سلف رگیولیشن؛ این از عقل و دل، آن از هشیار و ناهشیار (به ویژه تبیین‌هایی چون بوچی و اِپشتاین)؛ این از آیین‌ها و مناسک، آن از پرکتیس و هوم ورک؛ این از منبر و نصیحت، آن از سلینگ و مشاوره؛ این از گناه آن از اختلال؛ این از کلیسا و کنیسه و کنشت، آن از کلینیک و محیط درمانی؛ این از اصلاح ذات‌البین و آن از زوج درمانی؛ این از جماعت دینی آن از گروه درمانی؛ این از توبه و اعتراف آن از بیان مشکلات؛ این از سعادت، آن از هپی نس و گودلایف؛ این از شمس و مولانا، آن از فرایند انتقال و روابطی چون فروید و یونگ؛ این از خواندن و حفظ کتاب مقدس، آن از خواندن و حفظ دقیق نظریه ها. و هدف هر دو نیز رسیدن به آرامش است. الابذکر الله تطمئن القلوب. زندی با اشاره به نکته دوم بیان داشت: آیا روانشناسی دین دانش تازه‌ای است؟ هم آری و هم نه. به لحاظ مبانی و روش و غایت آری، اما به لحاظ موضوعات نه. می‌دانیم که بحثی در فلسفه علوم هست که تفاوت علوم به چیست؟ آیا به موضوع است یا به روش؟ و یا به کارکرد؟ و یه به تاریخ گذشته و کنونی (یعنی آنچه دانشمندان انجام می‌دهند)؟ بر ایناساس علوم جدید به تمامه بی‌سابقه هستند؛ چون مبانی آنها کاملا بر اساس مبانی فلسفی مدرنیته قرار دارد، به عبارتی اگر آن تقسیم ساده تاریخ اندیشه  بشر به دوران سنت، مدرن و پسامدرن را بپذیریم و برای دوران مدرن هم بین هشت تا سیزده مولفه قایل باشیم و یکی از این‌ها را عقلانیت بی‌حد (نظری و عملی) و سکولاریزم روشی بدانیم، که هیچ محدوده بدون پرسشی را قایل نیست، برای هیچ چیز تقدس فراپرسشی نمی‌شناسد (به تعبیر کانت)، و هرچیزی را ابژه عقلانیت می‌خواهد این دانش‌ها کاملا جدیدند و در سنت نظیر ندارند؛ زیرا مبانی، روش، غایت و حتی زبان آنها متفاوت است.   وی ابراز داشت: اما اگر نگاه به موضوع و محتوا بکنیم مشابهت های بسیاری می بینیم. یک مثال در اینجا ذکر می کنم: مثال: در تبیین علل دینداری در دوران نوجوانی و جوانی چند نظریة مشهور وجود دارد: یکی نظریة هویت اریکسن است و دیگری که اقبال و شواهد پژوهشی بیشتری دارد، نظریة اجتماعی‌سازی/شدن (socialization) که از جامعه‌شناسی وارد روان‌شناسی اجتماعی شده است و بر این اساس است که محیط تربیتی خانه، و سپس مدرسه بیشترین تأثیر را بر نوع و میزان دینداری در نواجوانان و جوانان دارد و نیز مهم ترین متغیر پیش بین در دروان بزرگسالی است. یعنی بر اساس اصول رفتارگرایی و نیز یادگیری مشاهده ای بندورا (بنگرید به فصل پنچم روان شناسی دین بر اساس رویکرد تجربی، اسپیلکا و همکاران).

 

منبع:خبرگزاری رسا

 

 


۱.سنت انگلیسی_آمریکایی

رویکرد تجربی و حتی آزمایشگاهی به دین و نگاه توصیفی در مطالعات دینی، مهمترین ویژگی این سنت است. گالتون(Galton/1921-22) دانشمند انگلیسی، بنیان‌گذار روان‌شناسیِ تفاوت‌های فردی است و نخستین کسی است که از روش آماریِ همبستگی در این زمینه استفاده کرد. استنلی هال(Hall/1924-44) از بنیان‌گذاران روان‌شناسی دین در آمریکا است. وی برای این منظور دانشکده روان‌شناسی دین در دانشگاه کلارک را تأسیس کرد. جیمز لوبا(Leuba,J.H.) و ادوین استاربوک(Starbuck,E.D.) نیز از شاگردان برجسته هال هستند که بر مطالعه تجربه‌هایی چون ایمان‌آوری، دعا و حالات عرفانی با کاربرد روشهای پرسشنامه، مصاحبه شخصی، زندگی‌نامه‌های خودنوشت و دیگر روش‌های تجربی که قابل تجزیه و تحلیل، رده‌بندی و سنجش آماری‌اند، تأکید داشتند.

2. سنت آلمانی

در حالی که در آمریکا، عمدتاً روان‌شناسان، روان‌شناسی دین را پیشرفت دادند، در آلمان، این رشته بیشتر زمینه کار و در قلمرو بحث فیلسوفان و عالمان الهیات بود. برای مثال در آثار شلایر ماخر(Schleiermacher/1768-34)، دیدگاه روان‌شناختی در مقایسه با موضع الهیاتی، در درجه دوم اهمیت داشت. ویلهلم وونت(Wundt,W. /1920-32) ، فروید(Fruied/56-1939) یونگ(Jung) و اریکسون(Ericson,E.) از دانشمندان این سنت هستند.

3. سنت فرانسوی

عمده مساعدت دانشمندان فرانسوی در زمینه روان‌شناسی دین، آثاری است که در حیطه روان‌شناسی مرضی عرضه کرده‌اند، اگر چه علاقه به بحث درباره ارتباط بیماری روانی با دینداری، در دو سنت دیگر نیز وجود داشته است، اما در فرانسه، برخی از بزرگترین آسیب‌شناسان قرن نوزدهم، توجه مستمری به این امر نشان داده‌اند. ژان مارتین شارکو[9](Charcot,J.M./93-25)، تئودور فلورنو(Flournoy,T./1920-54)، ژرژ برژه(Berguer,G./1945-73) و ژان پیاژه(Piajet, J./1980-96) از پیشروان این سنت به شمار می‌روند. پس از این دوره با پیدایش مکتب رفتاری‌نگری(دهه 1930 تا 1960) در روان‌شناسی، عملاً روان‌شناسی دین در انزوا قرار گرفت و با افول مواجه گردید. زیرا تحقیق در مسائل دینی با روش تنگ‌نظرانه و محدود رفتاری‌نگری به ندرت میسر می‌شد. اما با از بین رفتن رفتاری‌نگری، دوباره روان‌شناسی دین مورد توجه جدی روان‌شناسان و دین پژوهان قرار گرفت و هم اکنون یکی از رشته‌های مورد توجه در دانشگاه‌های روان‌شناسی دنیا می‌باشد.

منبع :(( روانشناسی دین .دانشنامه پژوهش پژوهشکده باقر العلوم))

 

۴_سنت روسی

در اوایل قرن بیستم، بویژه پس از وقوع جنگ جهانی اول و انقلاب کمونیستی در روسیه، توجه روانشناسی به دین بیشتر جنبه انتقادآمیز و آسیب شناسانه داشت. روشنفکران وبه تبع آنها روانشناسان گمان می کردند که دین به جهل و تعصب بشر دامن می زند و او را به سوی خشونت ورزی و ویرانگری می کشاند و به این ترتیب موجب نابهنجاری در روان جمعی و فردی انسان می شود. جنگ دوم، که عامل اصلی آن رژیم نازی بود- رژیمی برآمده از دل فلسفه و نگرش مدرن اروپایی که دین را هم مثل سایر نهادهای کهن به هیچ می گرفت- نشان داد که مدرنیسم دین گریز و بلکه دین ستیز هم می تواند حتا بدتر از تعصب آمیزترین نگرش های دینی جهان و انسان را به آستانه نابودی بکشاند. این شد که بدبینی به دین در میان دانشمندان کاهش یافت و شمار بیشتری از روانشناسان اروپا و آمریکا را به همدلی با دین و دینورزان واداشت. روانشناسان انسان گرا و معناگرا حتا برخی از آموزه های دینی را به دیده تأیید نگریستند و آنها را برای بهبود وضع روانی بشر مفید دانستند. امروزه همین جریان در قالب روانشناسی مثبت نگر ادامه دارد و با اقبال زیادی هم در میان عامه مردم روبروست.

((گفتگو با دکتر محمد دهقانی))


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ اطلاعات گردشگری ویکی تور سوله سوله ارزان jarahi آستارا نیوز وبلاگ آموزش علمی سارا همین جا با هم با سلامتی هابیل کست ما کاربردی ترین مرجع تخصصی و جامع نرم افزارهای مهندسی مکانیک در ایران هستیم پاورپوینت کل دروس پیام های آسمان نهم exo